بی هیچ بهانه بی سبب می میریم

بی هیچ بهانه ،بی سبب می میریم

در دام   فتاده ، بی طرب  می میریم

ای زندگــی آوخ که در این عمــر  دراز

هر دم ز هراس روز و شب می میریم

ما تیشه به دستیم،زمین تنها است

یک روز  به حسرت رطب  می میریم

نه آب دهیم و نی به قبله  برگردانیم

هشدار که بدون ذکر رب  می میریم

با جمع  نشسته ایم  تنها  هستیم

از هجر پُریم و لب به لب  می میریم

بی هیچ دلیل و مدرک از  فاصله ها

دور  از  رخ  یار و خط لب  می میریم

پرسش مکنید چه بود منظور  سخن

من خویش ندانم ز چه تب می میریم

انگشت  به دهان   آمده ایم  دنیا  را

انگشت به دهان و درعجب می میریم

ای ساده  سخن گزاف و بیهوده مگو

در جستن اصل و یا نسب می میریم


 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرا 1392/05/04 ساعت 12:12 ق.ظ

می دانی،
یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی: تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت .

باید به خوداستراحت بدهی، دراز بکشی، دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی...
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند.
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!

حسین پناهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد