ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
در دام فتاده ، بی طرب می میریم
ای زندگــی آوخ که در این عمــر درازهر دم ز هراس روز و شب می میریم
ما تیشه به دستیم،زمین تنها است
یک روز به حسرت رطب می میریم
نه آب دهیم و نی به قبله برگردانیم
هشدار که بدون ذکر رب می میریم
با جمع نشسته ایم تنها هستیم
از هجر پُریم و لب به لب می میریم
بی هیچ دلیل و مدرک از فاصله ها
دور از رخ یار و خط لب می میریم
پرسش مکنید چه بود منظور سخن
من خویش ندانم ز چه تب می میریم
انگشت به دهان آمده ایم دنیا را
انگشت به دهان و درعجب می میریم
ای ساده سخن گزاف و بیهوده مگو
در جستن اصل و یا نسب می میریم
می دانی،
یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی: تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت .
باید به خوداستراحت بدهی، دراز بکشی، دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی...
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند.
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
حسین پناهی