هبوط

هر شب به بهانه ای تو فردا کردی

عشق من و خویش را معما کردی

بی باده و جام و عشق آزاده بدم

تا بنده شوم به سینه غوغا کردی

و آنگه  به  تمام  ذره های  بدنم

با  قصه ی  خود هبوط معنا کردی

رفتم  که شکایت  تو با  غیر کنم

دیدم  همه  اغیار  ز سر وا کردی

من ماندم و تو به زیر مهتاب خدا

ناگفته سخن ،چشم مرا وا کردی

خواببده شدم کنار احساس بهار

فجر  نامده ، راهیم به دنیا کردی

من ساده شدم به دام تو  افتادم

عمریست متحیرم چه به ما کردی

اکنون ز  فراق   بی قرارم  بینی

کاش حل معمای همین جا کردی

نظرات 2 + ارسال نظر
samane 1392/04/18 ساعت 10:37 ب.ظ http://samane1373.blogsky.com/

فرا 1392/04/19 ساعت 11:11 ق.ظ

ذهنم از حال قاصدک سرشار، های وهوی پرنده را دارم
ماهم ومست دیدن خورشید،تا سحر بی جواب میگردم بی قرارم وپرسه زنان دنبال یک سراب می گردم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد