نه گنجی نه رنجی

چه تلخی زندگی  وقتی  که  روی  دنده لجّی

چه شیرینی زمانی کز خطای من نمی رنجی


رفوزه کرده ای ما را در این اوضاع بی سامان

مقصر یا منم یا تو که  عشقم را  نمی سنجی


ز  بس  که  زیر و  رو کردم زمین سخت دنیا را

گران فهمیده ام این را به تنهایی تو یک گنجی


نمی خواهم  که دنیا را  بدون  او  بدست  آرم

که  گر  قارون  شوی بازم اسیر چاری و پنجی


به دست من کمان دادی به چشمش ناوک مژگان

چو سربازی شدم  بی تیر  در میدان  شطرنجی


بیا دست از سـرم بردار محـکم  باش  و  مـردانه

که دست ار کاره ای باشد بود پشتش به آرنجی


سرود ساده کن  در  هر  زمان   آویزه ی  گوشت
نه می خواهم ز تو گنجی نه قائل شو به من رنجی

نظرات 1 + ارسال نظر
فرا 1392/04/15 ساعت 12:01 ق.ظ

ایده های شعرتان همیشه نو است.سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد