دم غنیمت دانیم

به خودم می گویم

و به تو

و به هر کس که در این نزدیکیست

و به هر گوش که هنوز قصد شنیدن دارد

دم غنیمت دانیم

شاید

این صبح

آخرین دیدار خروس سحریست

گوش سپاریم به آواز سحر

دل سپاریم به احساس طلوع

شاید

این آخرین ذره ی نوریست که از سهم شما جامانده

پاک کن دل ز افکار پریشان به جامانده ز اعصار و قرون

عشق را تقسیم کن،غصه ها را منها ،جمع را کامل کن ،ضربان را باور و توان را یاری

ماهی تنگ به دریا بسپار

تا که با شادی او دل خود تازه کنی

قفس مرغ خدا را بشکن

تا بفهمی که سوی پرواز کجا می باشد

هیچ ناگفته سخن در دل خود جا مگذار

عشق را ابراز کن 

بال و پر باز نموده  ز خودت آغاز کن

چشم در چشم حقیقت 

گوش بسپار ندای او را

باورش کرده

به زلفان کجش شانه بزن

دم غنیمت دانیم

سرکشیم این همه اکسیژن را

تا که فرمول خدا ساده شود 

نظرات 1 + ارسال نظر
good girl 1392/03/13 ساعت 07:22 ب.ظ http://aseman-man.blogsky.com

خیلی قلم و نوشته ی زیبایی داری
تبریک........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد