بزن این آخرین فریاد

بزن بر باد و بر باران

بزن بر خاک و بر طوفان

بزن بر حس افسردن

بزن بر شمع در زندان


بزن بر طبل تو خالی

بزن بر رسم بی عاری

به سیر و صبر و نیلوفر

بزن بر هر چه می دانی


بزن تا وارهی از شب

بزن تا بگذری از تب

بزن تا روشنی زاید

بزن بر تیره گون مطلب


بزن بر شام بی پایان

بر این عریان تر از عریان

بزن بر غفلت پنهان

بر این نامردی انسان


بزن بر دف و داییره       

بزن بر غم که شبگیره  

که عبرت هم نمی گیره

بزن که فصل زنجیره   

  

بزن بر من و ما می شو

بزن از خود رها می شو

بزن بر هر چه می خواهی

بزن و از شب جدا می شو


بزن بر برگ حسرت زا

بزن بر شوری دریا

بمان با درد کوهستان

بزن بر درد وحشت زا


بزن بر تیر و بر تارش

بزن بر شاخ و بر سارش

بزن بر مانده ی برجا

بزن بر حرف بودارش


بزن که هر چه باداباد     

بزن که می شوی آزاد   

به پای سرو آزادی        

بزن این آخرین فریاد      


نظرات 2 + ارسال نظر
مسیح 1392/02/30 ساعت 07:14 ب.ظ http://m-a-s-i-h.blogsky.com

فعلا روزگار دست سنگینش سیلی میزنه و ما میخوریم
زیبا بود استاد

راضیه 1392/03/25 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام
شعر زیبایی نوشتید .لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد