انتهای رود

روزی تمام می شوم

می رسدم به انتها

شمع و کتاب و رازقی

نور و حساب و زندگی

خورشید ادامه می دهد

غروب و سایه و سحر

ماه نهفته می شود

ماه به ماه و در به در

نه طبل خسته می شود

نه پرده بسته می شود

نه داد من رسد به کس

نه کس رسد به داد من

نه سبزه پسته می دهد

نه پسته بسته می شود

هر که به انتها رسد

قصه ادامه می دهد

من به کرانه می روم

عشق به خانه می رسد

وقت غروب  قلب من

وصل دوباره می شود

فلک وفا نمی کند

چوب ز خانه می رود

به لای چرخ زندگی

چرخ ادامه می دهد

هر که به جستجوی خود

به آه و ناله می شود

کوزه به خاک می رسد

دسته شکسته می شود

آب به داد می رسد

کوزه دوباره می شود

این سفر مدام را

دست به چانه می شود

غروب از پی طلوع

نقش وجود می زند

نقش طلوع عمر را

دوباره بود می زند

رود در انتهای خود

به جاوادنه می رسد

بعد ره دراز خود

به دُّر و دانه می رسد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد