دل سپاریم به فردای درخت

در جنگلی دورتراز فکر بشر ولی در قله رویای بهار

برف سنگین و هوا ابری بود

آسمان با دل پر می غرید

زمین در زیر سرما ، یخ زده بر خویش می لرزید

دوصد دست و هزاران انگشت به سوی آسمان عشق پیوسته در حال دعا بودند

زوزه ی گرگ دل برف زمین آب می کرد

برف آرام آرام یاد دریا می کرد

خویشتن خویش در قصه جویبار پیدا می کرد

برف ها لوح سفیدی بودند که قلم موی زمان سرنوشت دریایی برایشان رقم می زد 

گرگ ها در سوی دگر  دست در دست هم حلقه ی وحدت زده غران بودند

زوزه شان گوش فلک کر می کرد.

درختان ، پرِ احساس  دل انگیز بهاری بودند که زیر سنگینی برف خم به ابرو دارند

ولی همه در فکر بهارند که گل به سر بگذارند

ریشه هاشان همه در حس هستند  

برف آب شده را با دل خوش می نوشند

گرگ ها غافل از این اندیشه

فکر یک لقمه نانند ولی

رهگذر ، ترسیده ز دیوار سفید بند در بند

یادتان باشد هر که دندان دهد نان دهد

نترسیم از بارش روزگار و یا گرگ های دندان برفی

بترسیم از دوری فصل بهار دل خویش

و من راهی پیچش جاده ام

که چون ماری خوش خط و خال

در سفیدی پر برف کوهی بلند

گرفتار حس شادابی است

من و  این جنگل و برف و جاده

من این آب که از برف به راه افتاده

همه راهی  دریای اجل می باشیم

خوش بود چون برف پی آب کردن غم ها باشیم

پی شستن روزگار سخت زمستان باشیم

مثل درخت زیر سنگینی برف همه در فکر بهاران باشیم

گرگ را معجزه دانیم در این برف سفید

جاده را قطع کن فاصله دانیم در صبح سپید

دل سپاریم به اندیشه ابر گذری که در اندیشه رویاندن گل می باشد

دل سپاریم به فردای درخت شاد باشیم امروز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد