مدیون 32 حرف

گاهی همه حروف به صف می ایستند تا تو کلماتت را از آنها بیرون بکشی ولی یا قدرت انتخاب از تو سلب می گردد و یا اگر هم انتخاب کنی اصلا به هم نمی چسبند.

گاهی وقتی حروف از به صف ایستادن خسته می شوند از جلویت رژه می روند و عشوه می کنند تا بهتر آنها را ببینی ولی هیچکدام حاضر نیستند از همسایگانشان جدا شوند و به دیگران بچسبند تا کلمه جدیدی بیرون آید.

گاهی گویی همه کلمات را در دیگی ریخته اند و تو هر چه تلاش می کنی کلمات مناسبی را بیرون بیاوری تا جمله شوند نمی شود و اگر بشوند جملاتی خشک و بی روحند که هیچ غمی از دل بر نمی دارند. گویی در دیگ خوب نپخته اند و  خامی آنها تو را رسوا می کند.

گاهی جملات به تنهایی قشنگند ولی وقتی به دنبال هم قرار می گیرند عقیم هستند و کسی حرفت را نمی فهمد. این همان وقت هایی است که حروف را فقط دنبال هم گذاشتی تا کلمه شوند و کلمات را با هزار ترفند به صف کردی تا جمله شوند ولی از اینجا به بعد نمی توان ردیفشان کرد چون باید حرفی برای گفتن داشته باشند.

با این حروف، کلمات و جملات گاهی از خویش درمانده می شوی و از همه آنها بدت می آید.

حالا خوب می فهمی که حروف ، کلمات وجملات به تنهایی بی روحند، این احساس برآمده از درون ماست که بدان ها جان می دهد و آنها را قابل فهم می کند و ناخودآگاه احساس و تفکری که درون آنها ریخته ایم را به شنونده منتقل می کنند و گاهی با احساس و تفکر شنونده در هم می آمیزند و بازخوردی متفاوت می دهند.

فکر کرده اید که چقدر مدیون این 32 حرف هستید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد