ای ثانیه ها به کجا چنین شتابان

ای ثانیه ها به کجا چنین شتابان

به کجا شما روانید

گرگ دنبال شما کرده مگر

بگذارید نفس تازه کنم

من هنوز حس جوانی دارم

در دل امید امانی دارم

بگذارید که چشمم به افق خیره شود

تا که زیبایی وی را بچشم

بگذارید تا شبنم برگی تنها

خلوت تنهایی من را سیراب کند

از چه اینگونه گریزانید و گویی ترسان

با که در حال ستیزید و فرار

بگذارید نفس تازه کنم

من هنوز بستر گرمم پر از احساس است

ای شما ای همه دار و ندار من و دل

ای شما ای همه ی پاییز و بهار من و دل

بگذارید که بگویم رازی

جان من با نفس تند شما آمیخته

شیشه عمر من از دست شما می افتد

نگذارید که این شیشه چنین در مرز احساس و خطر سیر کند

اندکی آهسته ، همه ثانیه ها در گذرند

پیش رو هیچ خبر نیست که از آن بی خبرم

بگذارید نفس تازه کنم

مادرم گفت بجنبید که این بی احساس  منتظر مادر و فرزند نمی ماند و جا می مانید

آن یکی گفت پسر تندتر باش در قاموس این اسب چموش جمله یاری نیست 

خواهرم گفت بپرس یاد منم هست هنوز

ولی پدر که همخانه وی بود چند روزی بیشتر

گفت رحم و شفقت نیست در او

خالی از هر احساس بار او احساس است

دل مبندید به او که غمتان بسیار عمرتان کوتاه است


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد