گفتی که نشد

چشم در چشم من انداخته گفتی که نشد

غبغبت پر ز هوا ساخته گفتی که نشد

غافل از آنهمه عمری که به بادست ز تو

دست ها را به کمر ساخته گفتی که نشد

زده بر زیر همه قول و قرار من و خود

نرد خود با دگران باخته گفتی که نشد

همدمم اشک نمودی و رخم خیس شراب

جام می بهر خسان ساخته گفتی که نشد

گفته بودم که مرا عشق و امیدست به تو

همه افلاک به هم بافته گفتی که نشد

شمع را تا به سحر آتش من روشن داشت

شمع کشته بدر انداخته گفتی که نشد

چشم میگون تو آن کرد که دشمن نکند

طالع نحس برون از جگر انداخته گفتی که نشد

برو که مهر و وفایت همه نقشی است به آب

موج در آب و تلاطم به دل انداخته گفتی که نشد

ساده بر گرد که دنیای تو از غیر جداست

گو عیان است که لبهات گل انداخته گفتی که نشد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد