شبی سرد است

شبی  سرد  است  و  من در گوشه ای  کز کرده  تنهایم

هوا  ابری شده  باران  همی آید  و  من  بی تاب  فردایم

که  فردا  دخترک  بی کفش  و بی چکمه هراسان  است

و من در خلوت تنهایی خود در پی بازار بی فردای دنیایم

به  فکر  هیزم  خیسم  که  گرمایی  ندارد  بهر دستانش

به فکر  اشکم  و  دودی  که از هیزم برآید سوی غم هایم

پدر گوید که  گر باران نبارد  تمام مزد فردا چکمه ات باشد

و  من  هر  دم  به  فکر  خجلت بابا به تاریکی شب هایم

چه  دنیایی ، یکی  شادان که شیرهای  آسمان باز است

یکی  هم  آرزوی   چکمه ای   دارد  خدایا  من   کجاهایم

گهی گرما  گهی سرما  گهی من و  گهی دستان پر معنا

ببین هر دم  به شاخی می پرم شاید به دنبال مسیحایم

ایا ای مردمان سکه جوی خوابدیده،ای تمام قاضیان شهر

همیشه من به فکر این همه مسکوک  و احکام شماهایم

بزن  باران  که  رنگ  آلوده  می بینم  تمام  دلق و عمامه

تو هم  قدرت  نداری تا بر آری  گوهـری  از  عمق  دریـایم 

تمام  دخترک  بر  خویش  می پیچد ولی از پـای می خیزد

ز  دستان زمختش بوسه می گیرد  و  من با اشک تنهایم

بمان  در  سادگی هایت  که  شهر  آلوده  تزویر  می بینم

نبینم  گرمی  دستی  همان  بهتر  که گویم اهل سرمایم

نظرات 2 + ارسال نظر
فهیم 1391/09/17 ساعت 09:15 ب.ظ http://shaeranebirjand.persianblog.ir/

راضیه 1391/10/15 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام آقای مسعودی
شعر پر مفهومیه .منو به یاد دخترک کبریت فروش انداخت. کمک کردن بویژه در شبهای سرد خیلی عالیه . درهمین برف اخیر مشهد لاستیک ماشینم پنچر شد ودریغ از یک نفر یاری کننده. شاید ماجراشو توی وب بنویسم دیگه نمی دونم خوبه یا بد

در ضمن ببخشید که سرزده خلوت شمارو به هم زدم .جای خوبی رو برای خلوت کردن انتخاب نکردین . چون اینجا هرلحظه یکی سرزده میادتو . در ضمن شما که این همه شعر ودلنوشته دارین آیا به فکر چاپش هم بودید؟

با کمی ویرایش میتونید اثر خوبی به یادگار بذارید تا آیندگان هم استفاده کنند.


ممنون و سپاس از نظر لطف شما ولی اینا اصلا در حدی نیست که بشه چاپ کرد اینا فقط دلنوشته های منه . در ضمن حالا دیگه زیاد اینجا خلوت نیست . یکسالی بود که بازدید کنندش خودم بودم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد