من مسافرم

من مسافرم

مسافر شهر های دور

فکر من کوتاه  و زادم در غبار

هر کسی گوید به نوعی زادگاهم را

یکی  گوید، ناگهان از آسمان افتاده ای

یکی گوید تو بویی از بهشت آورده ای

دیگری گویدکه جد توست میمونی زرنگ

هر کسی گوید به نوعی و منم حیران و سرگردان و می دانم سفر دارم

سفر تا روز های ناشنیده ، راه های ناشناخته و فکرهای کس ندیده

فقط  دانم که چند روزی مهمانم در این کهنه رباط

همه اهل سفر باشند و من هم

ولی غافل تر از آنند که یادی از سفر باشد

چنان مشغول می گردند که گویی اول و آخر همین جایند

از شما پنهان چه سازم من هم اینسانم

همیشه با خودم باید بگویم

مسافر راه رفتن پیش رو دارد 

و غفلت هیچ جایز نیست

جایز نیست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد