آخرین قرار

کوچه باغ های بجد بیرجند


تنها سر قرار تو در کوچه باغ صبح

در سایه های کم و بیش صبح انتظار

بی قرار ماندم و ماندم نیامدی

صد بار و بیشتر از اول تا آخر کوچه قدم زدم

صد سال و بیشتر دستم به دو سوی کمر زدم

صدها نفس بدون اکسیژن بیرون شدند و تو هرگز نیامدی

گشتم دو باره به کوچه باغ در پی ردی ز پای تو

گفتم که شاید عبور کرده ای از روزگار من

شاید سپرده ای به پاییز تنها بهار من

شاید و شاید من دردی دوا نکرد اصلا صدا نکرد

ماندم به کوچه باغ تا تمام نور صبح رفت و غروب امید خسته  ز راهی دگر رسید

در غربت غروب در دور دست زندگی دستی به دست غبار دیدم و گم شدی

این آخرین قرار من و صدها امید بود

بعد از غروب تمام زندگیم شعری سپید بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد