من و تنهایی تو و بی انصافی

بی تو در کوچه تنهایی خویش می دویدم تنها  

گاه می آمدی و تا ته کوچه تو با من بودی  

ولی در پیچش تند کوچه دوباره تنها می شدم   

 تا زیر سابات خیال های تو رفتم اما 

ترسیدم فروبریزد  

و  

دوباره به کوچه برگشتم  

مثل هر روز آمدی و از ذهنم عبور کردی  

همچون همیشه هیچ مرا ندیدی و راه یکطرفه بود 

 آخه بی انصاف کدام هیزمم تر بود 

 که  

چنین دود غلیظ آن اشک را در چشم من از خواب بی خواب می کند .  

این داستان هر روز من است  

من و تنهایی     تو و بی انصافی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد