دیده بیدار که باشی

ای دل به کجا رفتی و بی ما به که باشی 

 از دیده نهانی تو و همخانه بیدار که باشی 

هر شب من و یاد تو و صبحی که دمیده 

صبح و سحر دیده ما دیده بیدار که باشی 

 

 

ای دل  به کجا خفتی  و  بی خواب که باشی 

من جام به دستم تو لب جام پدیدار که باشی 

جان در طلبت از سر و از سینه تبدار فراریست 

 سر به ره کو داده و جان بر سر دیدار که باشی 

 

 

ای دل تو چرا رفتی و دل بر سر اصرار که باشی 

غم در دل ما زاده تو خوش بر سر دیدار که باشی 

شمع ار که بسوزد دل پروانه و انکار رخ یار ندارد 

من  سوخته  پروانه شدم  پرده پندار  که باشی  

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین 1394/05/26 ساعت 09:22 ب.ظ

میبخشید این شعر ماله خودتونه؟

با سلام تمام مطالب و اشعار وبلاگ جز چند مور د که ذکر شده است بقیه از خودم می باشد ممنون از سوال شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد