آسمان خشکید و من خشکیدم و سبزینه ها

آسمان خشکید و من خشکیدم و سبزینه ها 

آسمان جا ماند و من ماندم و این نادیده ها 

ابر یادش رفت امید  مردمان  شهر ماست 

آسمان از ابر  خالی گشت  و  از باریده ها 

سبزه زارن رنگ شان چرخید و بی تاب و قرار 

مرغزاران گشت تهی از قصه گوی قصه ها 

باغ سبز ما ز دوری زرد گشت و چشم ما 

غم شده  انبار  در عمق  درون سینه ها 

جوی ها بی تاب گردیدند و بی تاب بهار  

از غم بی تابیش خشکیده آب دیده ها  

در ه ها در آرزوی برگ سبز آرزو پژمرده اند 

برگ سبز آرزو پژمرده در گرداب این تفتیده ها 

باغ ها چشم انتظار بلبل و قمری شدند 

بلبل و قمری فراری گشته اند از بیشه ها  

اشک چشم من کنون جاری شده بی تاب او 

گم شدم در خویش از بی خوابی خوابیده ها 

ساده می گویم دلم بی تاب باران تو است 

تاب بی ابری ندارد ساحل بی تاب نم نادیده ها

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد