قصه شب های دراز

از هماندم که مرا وعده به امشب دادی      شعله در جان زدی  و سینه پر تب دادی  

من و هجران تو و قصه  شب های دراز      خوشم آنروز که مرا وعده از آن لب دادی 

 

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام و همیشه در سلام
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگران و نگه دار همین پرده راست
تا من از راز سپهرت پرهی باز کنم
چه غریبانه تو یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریبست دلم در وطنم
دوست عزیزم دلت را دیدم و زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد