ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گفت دوشم دل و آن دلبر و آن یار گرامی
تو مرا عمر گرانی زچه بر من نگرانی
زچه اینگونه گریزان و رفیق دگرانی
تو که چون انجم روشن نور بر من گذرانی
زچه بر سینه تنگم چو یکی تیر دوانی
و ندراین قصه تو هم صحبت آن پیل دمانی
گفت اینک که منم همدم شب های گرانت
همنفس با نفس گرم تو و با قدمانت
همنوا با تپش قلب پر آهنگ و جوانت
زچه چشمان تو خود مخزن غم های گران است
زچه لب های تو دوزنده به هر صیف و خزان است
زچه محبوب منی و دل تو با دگران است
گفت ناگفته تو دانی که منم عاشق رویت
نفسم همنفس و هم قدم صبح و سبویت
دیده هم دیده و هم خانه و آینیه کویت
دست در دست تو انگشت بسویت
عشق من و روی تو و پیچش مویت
همه سرعت و اندیشه پی نکهت بویت
گفت زچه و بهر کجا آمدی باز نگشتی
زچه با صحبت ما همدل و همکار نگشتی
گرچه تو ماه شدی باز پدیدار نگشتی
گر چه زود است ولی عاشق دلدار نگشتی
یا چو منصور خریدار سر دار نگشتی
دل ندادی و هواخواه ره یار نگشتی
گفت من آمده ام ماه ره و مهر تو باشم
آمدم تا که چو باران ساحر سحر تو باشم
هردمی با تو و دور از غم هر غیر تو باشم
دست در دست خدمتگر این دیر تو باشم
هر شبی تا به سحر قافیه شعر تو باشم
عاشق شعر تو و منشا هر سیر تو باشم