-
جان برکف
1393/03/24 12:57
آن ابرو و مژگان و دو چشمان که تو داری آن گیسو و آن زلف پریشان که تو داری آن جام عسل بر لب و دندان که تو داری آن خط لب و چاه زنخدان که تو داری آن روی مه و ماهک رقصان که تو داری آن خال لب و طبع سخندان که تو داری آن غبغب افتاده به میدان که تو داری آن محو ترین حس گل افشان که تو داری شیرین دهن و سبزه ی عریان که تو داری زان...
-
فاجعه در راه است
1393/03/20 18:13
ماه هاست در قنات ده ما ماهی نیست چونکه در سوقه ی کاریز دگر آبی نیست گندم از خاطره ی خاک فراری شده است تک درخت لب جو، کار وی گریه و زاری شده است بع بعی نیست در این نزدیکی مرتع تشنه ندارد نفسی چوپانان همه راهی شده اند خانه ها شهر خیالی شده اند قامت جمله درختان به خاک افتاده خاک در حسرت یک قطره ز تاب افتاده به گمانم خبری...
-
آغاز تو
1393/03/19 21:31
همچون غزلی که بوسه آغاز تو است چارانه ی عاشقانه، در ساز تو است غافل ز قصیده و رباعی شده ام چون مثنوی عشق در اعجاز تو است " محمود مسعودی(ساده)"
-
سرشته از ازل
1393/03/18 22:06
ای که سرشته از ازل مهر تو با خمیر من کی به کجا رود غمت از دل و از ضمیر من بس که به جان تنیده ای تار محبت از وفا جان رود و نمی روی از دلم ای منیر من ای همه آرزوی من لطف تو آبروی من راه نما بسوی خود ای شه بی نظیر من تاب و تحملی نما تا به صراط عشق تو چاه فراق پر شود در شبم ای مجیر من من به تحیرم چرا یا به کجا و کی ، که...
-
اگر فرصت دهد
1393/03/18 20:12
به صد دل همت کوی تو دارم دو چشمم دعوت روی تو دارم اگر فرصت دهد گردون گردون دمادم قصد شب بوی تو دارم هزار آواره دل سوی تو دارم به امیدی که در کوی تو دارم اگر فرصت دهد گردون گردون حکایت ها ز گیسوی تو دارم به دل سودای مه روی تو دارم امید از چرخش موی تو دارم اگر فرصت دهد گردون گردون هنوزم دل به سوسوی تو دارم " محمود...
-
شوق لبت
1393/03/16 19:26
ای لبت چون قند و قندت چون عسل موی و زلفت بند و بندت چون گسل لرزه بر اندام کوه افتاده از شوق لبت باز سازی کن مرا با بوسه های بی مثل " محمود مسعودی(ساده)"
-
جاده صاف کن بهشت یا دوزخ
1393/03/13 09:04
خدا را شکر که با تدبیر و همت داره بهتر میشه احوال ملت حسابی کار دنیا رو به راهه تمام مشکلات ریسمون به چاهه حالا بحث و جدل از بهر فرداست که راه اخرت ها از کجاهاست که شلاق بهتر است یا انتخابات برای جستن حوری به باغات سپاس و شکر مردان سیاست دارن حل می کنن راه قیامت تموم جاده صاف کن ها به کارن که تخم هر چه بیراهه در ارن...
-
دنیای وارون
1393/03/12 08:24
دنیا بنگر که جمله وارون شده است مردانه گدا ببین که قارون شده است بی همت و اعتبار و بی کار و تلاش صاحب نطر شهر فلانون شده است از فضل نیای خویش و فامیل عیال یکباره نماینده ی جیحون شده است گیریم که ما غافل و کوته بینیم بنگر که دل زمانه پرخون شده است تا کی به خیال خویش دلخوش باشیم روزی خبری رسد بهارون شده است نتوان به کسی...
-
جام صبحدم
1393/03/11 07:39
نسیم صبحدم عیسی نشان است ز لطفش عالمی تا شب جوان است سحرخیزان عالم جمله سرمست که جام صبحدم جامی ز جان است
-
ناز چشمت
1393/03/11 06:14
ناز چشمت در دلم آن می کند سینه را دیوار زندان می کند با گذر از سستی ایمان ما دین و دنیا جمله ویران می کند
-
اهل دل
1393/03/11 01:08
دل را به رنگ عالم بالا سرشته اند چونان ترانه ای به کاعذ دنیا نوشته اند دل شد گِلی که به مهر خدا رسید اهل دل از برای دو عالم فرشته اند
-
طبس :درّی به دریای کویر
1393/03/08 15:51
طبس چون دُر به دریای کویر است چو انگشتر که زیبایی منیر است میان رمل و ماسه ،کوه و صحرا طبس چون گل به پهنای کویر است ز کال سردرش آبی روان است که بر هر تشنه معنای مجیر است به باغ گلشنش دل تازه گردان که گلشن پیش او خاکی فقیر است به هر سو بنگری تاریخ و فرهنگ به اهل دل همیشه چشمگیر است چو نارنج بهارش پیک شادیست غروب نخل...
-
حال من
1393/03/08 15:00
پرسیده ای ز من ،حالت چگونه است جونان بیان کنم،گفتن ندارد این آخر چه گویمت، حالم غریبه است نا آشنا ترین دل آشنای من مسکوت مانده ای در پرده های من شادم ز زندگی ،مستم به بندگی خود هم ندانمت حالم چگونه است شاد همیشگی غمگین خانگی مثل همیشه دمدمیم گاه شاد شاد،گاه مثال باد گاه ماهی یم به آب ،سرشار زندگی گاهی فسرده ام در خاک...
-
چو پسته ی خندان
1393/03/06 20:37
لبت چو پسته ی خندان بخند می خواهم دلت چو زلف کمندت به بند می خواهم برای شرح ضمیرم به ماه رخسارت شبی چو موی بلندت بلند می خواهم "محمود مسعودی(ساده)"
-
انگشت نما
1393/03/05 21:56
دل را به سر کوی تو دیوانه نکردیم که کردیم انگشت نمای خود و بیگانه نکردیم که کردیم از شوق تو در باغ غزل قافیه گفتیم هر قافیه را همدم پیمانه نکردیم که کردیم هر جام که از دست تو گردونه به ما داد آنرا به رهت گوهر یکدانه نکردیم که کردیم در حسرت خال لب و آن چاه زنخدان هر روز سفر تا در میخانه نکردیم که کردیم گفتند که کس جان...
-
لحظه ها
1393/03/03 13:07
لحظه ها تنگ بلوری خالی خالی از رنگ و لعاب خالی از حادثه اند لحظه ها بی حسند لحظه ها بی نامند به زبانی خامند ما بر او شال و کله می پوشیم ما در او نفرت و غم می نوشیم ما در او شرم و حیا می بینیم حس خود یا که خدا می بینیم ما در او عشق و صفا می کاریم دانه ی صلح و جفا می پاشیم لحظه ها پا ک ترینند به زبانی همه عمر لحظه ها...
-
تقدیم ساکنان شهر محبت
1393/03/03 06:07
صبحی پر از ترانه و روزی پر از امید رمزی ز بی کرانه و رازی پر از نوید تقدیم ساکنان شهر محبت نموده ایم بهتر ز عشق چه توان زین کرانه چید "محمود مسعودی(ساده)"
-
با سین سلام
1393/03/03 06:01
یک جرعه ز جام صبح در کامم ریز با سین سلام ،ستاره بر بامم ریز در پیچش رزوگار از لام به کام کامی برسان ترانه در جامم ریز
-
سرگردان
1393/03/02 06:07
تو هم آخر ز دستم می روی ای ماه تابنده تو هم آخر به پایان می رسی ای راه آینده شرابی ده و جامی نوش و خوش می باش منم آخر به زندان می رسم ای دام پاینده سرودی گوی و می می جوی و شادی کن تو هم آخر خیالی می شوی در چرخ زاینده تو در شهر و میان سینه ها افسانه می گردی منم آخر غباری می شوم از پای افکنده حساب چرخ گردون دائما یکسان...
-
یاقوتی بنفش
1393/02/29 21:43
یاقوتی یِ بنفش من ای زیبا کهن دیار دل در تو می سپارم و جسمم به روزگار همچون پرنده ی غریب مهاجر ز شهر خویش دنبال آب و دانه می روم و همواره بیقرار هر چند در دیار کسان آب و دانه هست بی ریشه ای در این دیارم و افسوس پایدار یاد آرم از سکوت خفته به ساباط های تنگ آنجا که دل به تلاطم رسد از دست گلعذار هر چند دره های باغران تو...
-
با یاد جوانی ها
1393/02/28 20:15
شبی باز آ که خوش باشیم با یاد جوانی ها چو نی گوییم از هجران و شرح بی زبانی ها چو گرگان طمع بر روزگار عشق می تازند شبان عشق خود گردیم و گوییم از شبانی ها کنار برگ برگ زندگی با دست بنویسیم که عاشق زنده می ماند میان جاودانی ها طلوع صبح صادق تازه می سازد حقیقت را اگر چه عمر سرشار است از دل ناگرانی ها خدا را مصلحت بگذار و...
-
سهم من
1393/02/27 18:39
سهم من از زلف تو یک تار نیست تار و پودت را بجز انکار نیست سهم من از کوی تو سیلاب شد بخت من در کوی تو بیدار نیست سهم من از چشم تو افتادن است نردبان در کوی تو انگار نیست سهم من از موی تو پیچدگیست فرصت وصل تو در پندار نیست سهم من از روی گل حسرت شده گل چو تو در باغ و در گلزار نیست سهم من از شهر تو دیوانگیست جمله مستند و...
-
روا نباشد
1393/02/27 10:04
در جستن تک ستاره ی بخت، غفلت ز مهان روا نباشد شاید چو ستاره را بجویی ماه تو غروب کرده باشد "محمود مسعودی(ساده)"
-
طعنه به یاقوت
1393/02/24 10:08
لعل لبش ببین که طعنه به یاقوت می زند مژگان نگر که تیر طعنه به باروت می زند شهریست پر ز فتنه حذر چون توان نمود زان حُسن روی که طعنه به لاهوت می زند
-
زل
1393/02/20 10:52
بر دره ی بی دلی بیا پل بزنیم بر سردر خوشدلی بیا گل بزنیم گر گفت کسی زمانه بی مهر شده برخیز و بیا به چشم هم زل بزنیم "محمود مسعودی(ساده)"
-
یاد تو
1393/02/16 10:56
دیوانه دلی که بی تو دیوانه نباشد بیگانه دلی که جز تو بیگانه نباشد شهریست پر آشوب و غم انگیز گر کهنه دلی همدم میخانه نباشد جنت بود هر جا که نسیم تو برآید گر غیر تو در حسرت دلخانه نباشد در دامگه حادثه ها یاد تو جاریست زانست که مرغم ز پی دانه نباشد برخیز و بزن تار وفا در قدم یار جز تار وفا ساز در انبانه نباشد دیوانه و...
-
تلاقی شب و سکوت
1393/02/10 09:41
پر از سکوتم و خالی ز واژه ها امشب بپرس حال دلم را ز لاله ها امشب به فال حافظ شیراز دلخوشم ورنه نمی رسد خبر از یوسف وفا امشب روان شده آب از دو چشم خشکیده ز دردِ هجرِ کشیده ز ناکجا امشب شراب لعل لبش را ز تاک باید جست رسیده تازه خبر از کرانه ها امشب به آسمان ابری دلها ستاره ای نبود کجاست یورش بادی به ادعا امشب جو بی رخ...
-
میوه هستی
1393/02/10 09:20
سبزیم که ریشه هایمان در خاک است هستیم که خاک دلمان نمناک است ما میوه هستی ییم چرا غمناکی مستیم به جرعه ها که اندر تاک است "محمود مسعودی(ساده)"
-
بمان دوباره مرو
1393/02/05 18:54
حالا که آمدی بمان، ز کنارم دگر مرو مچاله کن بهانه های پر از انتظار را یک عمر رفته بوده ای و یک لحظه آمدی یک لحظه هم بمان ، یک عمر هم مرو حالا که آمدی بمان به غربت بی خانمانیم بنشین کنار خالی حوضم به رسم دیرینه نگو که کهنه شد آواز های دیروزی بیاد ماهی تنها در آبی زیبا بیاد خیس شدن های گاه و بیگاهم بگذار کاشی های رنگ و...
-
مزن زخم زبان
1393/02/03 13:57
نیازی نیست تا از من بگیری دردهایم را و یا مرهم گذاری زخم هایم را و حتی بشنوی شب قصه هایم و یا از من بپرسی غصه هایم را فقط خود را تحمل کن مزن تیر ملامت بر در و دیوار زندانم مزن زخم زبان بر جسم بی جانم فقط تفهیم کن خود را نصیحت ها ی بی موقع چو اختاپوس می باشد. که با هر جمله بر اعماق جانم چنگ اندازد و در هر لحظه افکار...