-
چرا رفتی؟
1393/05/30 18:47
چرا رفتی چــــــــرا من بی قرارم * چـــــــــرا سیمین و نیما را ندارم در این دنیا ی غـــم آلود بی درد ســـــرم را بر چه آغوشی گذارم ندیدی فصل مــرداد است و میوه که دل در پیچ ابـــــــــروی تو دارم غزل هایت که عمری ماه من بود ببین حالا چـــــــو آه از دل بر آرم دل دیوانه هم دیـــــــوانه تر شد ولیـــــــکن روز و شب...
-
آتشفشان دل
1393/05/30 06:52
امان از دست این آتشفشــان دل امان از دست این شیـــر ژیان دل بسوزد و بسوزاند جهان را امان از دست این بی همزبان دل امان از لشـــکر بی ساربان دل امان از تشــــنه بی سایبان دل بسوزد و بسوزاند جهان را امان از دست این بی آشیان دل " محمود مسعودی(ساده)"
-
بزن باران بزن باران
1393/05/29 20:50
بزن باران بزن باران بزن باران که دلتنگم بزن بر لحظه های نامراد و ناهماهنگم بزن آهنگ نو در ساز بی آهنگ هف رنگم بزن باران بزن باران که سقف خانه ام آهنگ می خواهد نوایی تازه از افسانه ای همرنگ می خواهد چو بلبل باغ و بستانی ز صدها رنگ می خواهد بزن باران بزن باران که شعرم خیس و تر گردد صدای خفته در قلبم به عشقت بارور گردد...
-
دم وصل
1393/05/28 18:57
بهار هر بار می آید خــــــزانی در پی اش دارد دم بودن غنیمت دان که رفتن در نی اش دارد " محمود مسعودی(ساده)"
-
بی وفایی
1393/05/28 18:30
تو آنشب بی وفـــــایی کردی و رفتی به زعم خود خـــــدایی کردی و رفتی بدون گفتن حتـــــی خداحـــــــــــافظ ز ذاتت رونمـــــایی کـــــــردی و رفتی من آنشب ماندم و دلــواپسـی هایم گمانم دلــــــــــــــربایی کردی و رفتی نگو باغ هــــــــــــوس پر کرده دامانت مبارک ،بی ریایی کــــــــردی و رفتی گـــــریزی نیست ازافسانه...
-
از رفاقت چیده ام
1393/05/27 07:15
یک سبد شادی برایــت از محبت چیده ام غنچه ی لطف و صفا از باغ همت چیده ام مرحمت فرموده بر درگــــــاه احساسم بیا تا که گویم من چها از این رفاقت چیده ام " محمود مسعودی(ساده)"
-
تَرَک احساس
1393/05/26 23:13
وای آن روز که احساس تــرک بر دارد زخم جان گردد و از خاک نمک بردارد محرم دل که تو را مهر بیان می فرمود دل به دریا زاده از چهــره کلک بردارد طوطی جان که شکر همسفر راهش بود شکر بگزارد و چند دانـــه کپک بردارد دل دریایی یت اندازه یـــــک بغض شود لطف بگذاشته از قهـــــــــر کتک بردارد صبرت از کف برود راه گلـو تنگ شود سینه...
-
با چشمک نور
1393/05/26 08:16
با چشمک نور غنچه ای لب وا کرد با عطر حضور کوچــــــــه را زیبا کرد از تابـــــــش نور و عطــــــــــــر امید احساس دوباره عشق را معنا کرد " محمود مسعودی(ساده)"
-
چه آتش ها
1393/05/24 16:50
چه آتش ها کز آن خرمــــن نخیزد چه عصیان ها کز آن دامـــن نخیزد به یاری دل بر او بستیـــــــــــم اما چه طوفان ها کز آن دشمن نخیزد " محمود مسعودی(ساده)"
-
در کهکشان شیری
1393/05/23 00:27
قند و شکر میریزد از لحــــــــــن کلامت مهر و گهر میپاشد از کــــــــــوه مرامت درکهکشان شیری شب های حسنت بوی هنر می اید از چشـــــــــم بر آبت گلدان پنهان دلــــــــــــت گل داده امروز ابراز هر نوعی وفـــــــــــــا کرده نگاهت هر قافیه رمز دگر می گــویی از عشق شعر و غــــزل خیزد ز احساسات نابت سیب و گلابی بر...
-
وسعت اقیانوس
1393/05/21 14:24
کاش میشد که دلم وسعت اقیانوس بود نور اندازه ی یک شهر نه یک فانوس بود عشق اندازه ی فرهاد پی کندن کــــــوه علم اندازه یک بقچـــه ی جالینوس بود " محمود مسعودی(ساده)"
-
محرم دل
1393/05/18 22:40
گله از کس نتوان کرد که فریــــــاد شکست حس شیرین تو بر سینــــــه ی ما بازنگشت انکه خود مـــــــــــرغ دلــم را به هوایی آورد به هوای دگــــــــری کرد دلــــم بازنشست خواستم تا بنویسم هنــر خویش به سنـــگ دیدم از پایه و پاکار نمـــــــــودست نشست آتشی را که فــــــــراق تو به جان می فرمود روز وصل تو چو دودی شد از...
-
از تو چه پنهان تو مشو
1393/05/17 17:10
من که عاشق شده ام از تو چه پنهان تو مشو چون شقایق شده ام از تو چه پنهان تو مشو آتش افتاده به جانم نکند دیر شود زود بالغ شده ام از تو چه پنهــــــــــــان تو مشو تا سر کوچه به اندازه یک عمر ره است پر هق هق شـده ام از تو چه پنهان تو مشو بال و پر کرده ام و در هیجان پرواز مثل وامق شده ام از تو چه پنهان تو مشو شاعری حرفه ی...
-
بس کنید
1393/05/13 18:04
من به اندازه ی یک کوه دلــم می گیرد که به اندازه صد بغض نفس می گیرد که به اندازه صد اشک شعف می گیرد که به اندازی یک عمر هـــدف می گیرد من به اندازه یک دشت پر از تنهـایی و به اندازه ی یک موج ز بی فــردایی و به اندازه ی یک حس خـــــداآگاهی تار و پود دل نازک شده ام می گیرد اشک و خون است که همخانه شده همسراینده و همزاده و...
-
توافق
1393/05/12 18:13
توافق کرده چشـمت با دل من سپــــر سازد برای مشـکل من و لیکن از کمـــــــــــــان ابروانت کجا کی زنده می ماند دل من " محمود مسعودی(ساده)"
-
بســرا شعــر و غــزل
1393/05/12 06:40
بســرا شعــر و غــزل تابســــراید دل من بنما عهــــد و وفا ساده شود مشکل من بنشین بر سر زانـــــــــوی محبت به ادب به دو صد صلح و صفا تا به دم آید هل من بدرا با گل احساس که شــــــــــادم بکنی به دو لبخند که برآید ز لب خوشــــگل من مشکن شبنم پنــــــــــدار به تنگ امده را به تکــــانی که دهی در صدف ساحل من به...
-
مهمان خوش اطراق
1393/05/10 23:06
مثال بوته ای کز سایه ســــار باغ می نالد رفاقت هم زمهمانان خوش اُطراق می نالد " محمود مسعودی(ساده)"
-
غم تو
1393/05/09 18:17
نه دل دارم که بنویسم غم تو نه فرصت تا که گردم همدم تو خدا را از دل تنگم چه پرسی دعا کن تا که بینم مرهم تو الهی حسرت و غم ها بمیرن که گویی در دل تنگم اسیرن اگر صد راه و بیرا هم گشایی چنان محکم که اصلا در نمیرن سکوتم پر ز فریاد و ز درد است وزان رخساره ام همواره زرد است گل باغ محبت مرده گویی که دلتنگی مرا هموار مرد است...
-
خانه ام پنجره ای داشت:
1393/05/08 20:33
خانه ام پنجره ای داشت: رو به احساس خدا رو به تبخیر دعا رو به یک کوچه ی سنگفرش شده رو به دیوار پر از یاس و سمن رو به بوی سنگک رو به طعم دیزی رو به گل کوچک و هفت سنگ و عروسک بازی رو به آهنگ اذان وقت تقدیم غروب رو به دلتنگی مادر زادم رو به دلشوره ی مادر، وقتی در خاک زمین افتادم رو به دیوار بلند قلعه که پر از حرف ولی ساکت...
-
به اوج تمنا (برای صدای استاد شجریان)
1393/05/08 01:09
مرا با صدایت ز دنیا ببر بسوی افق های فردا ببر فراتر ز احساس سرد زمین مرا تا فراسوی معنا ببر به هاهای تو بس تمنا بود تمنای من هم به بالا ببر به آواز خود زنده کردی غزل غزل را به لب های زیبا ببر به تصنیف و آواز ایزدنشان دلم را به اوج خدایا ببر فرود آر بر قلب انسان خدا خدا را به قلب مصفا ببر خدایا به احساس آن ربنا بشر را...
-
آدم را چه می شود؟
1393/05/07 18:17
روزگاری در کتاب ها می خواندم فلان پادشاه فلان تعداد آدم را کشت، جوی خون راه انداخت، از جمجمه ی ادم ها مناره ساخت و ....... واقعیتش باور کردنش سخت بود می گفتم خوب جنگ بود حالا سر هر چی بود آدمها کشته می شوند . ولی باور کردن مناره ساختن با جمجمه ادم ها و بیرون اوردن حدقه چشم مردمان شهر هیچوقت در ذهنم بعنوان یک فعل جاری...
-
سلام ساده
1393/05/07 06:31
هر صبح دوباره آرزو باید کرد زلف و رخ یار جستجو باید کرد از لطف مهش که بر جهان می تابد درد دل خویش را رفو باید کرد هر صبح سلام قاصدان باید گفت خورشید و مه و ستارگان باید گفت احساس نوازش خدا را ز نسیم هم دید همم به دیگران باید گفت هر صبح نسیم را صدا باید کرد در گوش وی ابراز وفا باید کرد با عرض تشکر از خرامیدن وی در مکتب...
-
عید آمده
1393/05/06 19:37
عید امده بوسه بر سبو باید زد هم بر لب جام و هم بر او باید زد عید آمده دل به جستجو باید زد دست بر دل سبز آرزو باید زد عید آمده بر خیز که هو باید زد تا عرش دوباره اُشکرو باید زد تا به گذرد دو روز جامانده ی عمر تا صبح وصال بغبغو باید زد عید فطر مبارک باد " محمود مسعودی(ساده)"
-
بعد تو
1393/05/06 07:06
بعد تو هیچ لبی بر لب من جا نگرفت دیده دریا شد و احساس دگر پا نگرفت گل و بلبل نسرودند برایم غزلی غزلی جز تو مرا در صف صهبا نگرفت سرخ و سبز لب دیوار که همبوی تو بود پرپری گشت و دگر بر دل من را نگرفت دلم افتاد به میدان و به وقت بسمل غیر روی تو خبر از همه دنیا نگرفت سبزه زاری که مرا بر تو اشارت می کرد دگر از شرم ز دست کجم...
-
موج سواری
1393/05/05 16:24
موج هم از خود ندارد عرضه ای جز سواری بر دل آزرده ای اب هر سو ضربه ها را می خورد عشق و حالش موج دریا می برد صخره در زیر تمام اب ها هی تحمل می کند پرتاب ها ماهیان دل را به دریا می زنند از مسیر رد پایش می پرند ماسه ها با هم به دعوا می شوند عاقبت در ساحلی جا می شوند زندگی دریایی از آدم بود صخره و آب و گل و شبنم بود جملگی...
-
با یک کرشمه
1393/05/04 11:36
حیف این آدم که خام سیب حوا می شود نیمه شب ها همنشین خال لب ها می شود جنتی را سیب سرخش تا ابد بر باد داد باز هم با یک کرشمه غرق آنجا می شود " محمود مسعودی(ساده)"
-
میخ بسیار است گازانبر بیار
1393/05/03 23:43
میخ بسیار است گازانبر بیار تا که برداری غمی انبر بیار گرکه نتوانی لبی خندان کنی لااقل چایی بریز قندبر بیار " محمود مسعودی(ساده)" ببخشید دیگه نمی دونم چی شد یدفعه نصف شبی همچین چیزی به ذهنم اومد:
-
به بوسه
1393/05/03 17:58
بر هر نخ دل نشسته دارش کردی وقتی که به بوسه بیقرارش کردی گفتم که دوای درد من خواهی بود دیدم که یکی بود و هزارش کردی " محمود مسعودی(ساده)"
-
میل تو دارم
1393/05/03 16:53
عمریست که دل در گرو مهر تو دارم غافل ز همه بر لب خود ذکر تو دارم ساکت شده ام از همه و با تو سخنگو اندیشه ز تو ، شعر ز تو ، فکر تو دارم در فصل زمستان و میان شب سرما بس گرم توام بر دو لبم شعر تو دارم محنت بسیار است در این بادیه اما من دل به تو و لطف تو و سحر تو دارم صورتگر نقاش نزادست به گیتی زیباتر از این نقشه که از...
-
الا دختر
1393/05/02 14:16
الا دختر که دایم در نمازی نه اهل ناز و نی اهل نیازی نمی دی بوسه از کنج لبونت در این دنیای فانی بر چه نازی الا دختر که سانتافه سواری پراید بنده را نامیده گاری اگر از جیب بابای تو نباشه نداری توی کیفت یک هزاری " محمود مسعودی(ساده)"