قاصدک گوشه نگیر ، غصه نخور
انتظار تو سحرگاه به سر خواهد شد
کوچه از ولوله ی باد خبر خواهد شد
وقت پرواز تو هم نزدیک است
وقتی از اوج به دنیای زمین می نگرییاد من باش که بی بال و پرم
بذر خود را به زمینی آرام
در دل خفته ی یک باغ امانت بسپار
تا بهاری دیگر
وقتی آواز قناری و صدای بلبل
همه ی خاک زمین مست کند
تو هم از خاک دگر باره به آغاز درآ
به تنور احساس و به عشق پرواز
دل مردم همه جا شاد نما
مهربان باش با کودک احساس درون
که محال است بزرگی گردد
بگذار گاهگاهی دست او لمس کند بال و پرت
زنده کن کودک پرواز خیالات مرا
و بمان تا آخر و بدان تا آخر
وقت دل کندن از خاطره ها هرگز از راه نخواهد آمد
قاصدک
خوش به حال تو ،سفیدی و رها
می روی تا سر کوی همه یاران وفا
کودکان اسم تو را می گویند
گاهی از مهر ،تو را می بویند
تو عروسی هوس رقص به میدان داری
چرخشی در وسط سبز گلستان داری
ولی هرگاه که فرصت دست داد یا که بادی آمد
تا بلندا خبر شهر برو
تا بدانسوی دل و دهر برو
شاد باش و شاد کن که همین می ماند
فرصت ار هست که هست خنده بنشان به لبی
چونکه قانون طبیعت این است
که اگر شاد کنی شاد شوی
"محمود مسعودی(ساده)"
عالم شده معشوق،جهان مست تو است
قدر ار که ندانی شب باران و دم صبح
خوناب روان ببین که از شصت تو است
در مکتب لطف تو شب و روز مریدیم
کس نیست که فهمی کند این دور زمان را
در مسلخ عشق تو شب و روز دویدیم
"محمود مسعودی(ساده)"
در چشم و دلم چه با صفایی ای عشق
بازیگر جمله لجظه هایی ای عشق
گر از دل من جدا شوی خواهم مرد
بگذار بگویمت تو خود خدایی ای عشق
"محمود مسعودی(ساده)"
بر درد دلم چنان شفایی ای عشق
در سینه سرود لحظه هایی ای عشق
در مجلس ما اگر صفایی باشد
از لطف تو است که باوفایی ای عشق
"محمود مسعودی(ساده)"
تک درخت کهنه و باران نو
حس قدمت با طراوت می دهد
یا ابهت با صلایت با نشاط
باز بر اندیشه فرصت می دهد
احترام پیر و احساس جوان
بر مسیر زندگی خط می دهد
"محمود مسعودی(ساده)"
شبانگه بود و آن مه بود و مه بود
دو چشمانش ز خواهش کارگه بود
چو آنشب عالمی در دست من بود
دلم تا صبح آن شب پادشه بود
"محمود مسعودی(ساده)"
از شعشعه ی دو نور چشمت مستم
از قهقهمه ی لبان مستت مستم
ای کاش ز بوسه ات مرا سهمی بود
کز همهمه های می پرستت مستم
"محمود مسعودی(ساده)"
دلخوش به گل و باغ و بهاران به کجایید؟
سرشاد می و وصل و نگاران به کجایید؟
غافل منشینید که بادی به کمین است
مدهوش شب و شهد و هزاران به کجایید؟
"محمود مسعودی(ساده)"
می گوید چرا انصراف؟
می گویم خجالت بکش چرا ثبت نام؟
می گوید : بگو ببینم آقای کلان نگر چرا نباید ثبت نام کنم مگه من....
می گویم به هزار دلیل که رسانه های جمعی و غیر جمعی گفتند و می گویند و خواهند گفت.
می گوید من اگر هزار و یک دلیل بیارم برا ثبت نام چی:
هر کی مال و منال و درآمدی داره از یه راهی در آورده یا تو بازار زحمت کشیده یا درس خونده زحمت کشیده یا از آسمون باریده رو سرش به دولت چی .دولت به هر کی زیادی می ده خوب نده. من یارانه می گیرم خودم هم می دونم کجا خرج کنم.
دیدم این بحث فایده ای ندارد باید تا آخر اولین ماه بهار موند تا دید ماه ها و سال های بعد چه بهاری داره:
ولی به فکر فرو رفتم چرا هیچکس راضی نیست از یارانه انصراف بده. یا حداقل از ته دل انصراف بده( یا می ترسه یا جوگیر می شه یا ....).
به ذهنم رسید این آقایان وزیر و وکیل و شاید بزرگتری که این روزا چپ در راست در حرکاتی سمبولیک انصراف می دهند در دوره قبل چه درآمدی داشتند که به همین دلایلی که الان از زیر دست اونا به رسانه ها می رسه انصراف ندادند و یا چکار می کردند که از این دلایل مغفول مانده بودند.
با خودم فکر کردم به نظر می رسه یه علت سختی انصراف نبود اعتماد کافی بین دولت و مردم در مصرف این مبالغ است . اینکه گاهی صداش از حاتم بخشی ها و رانت خواری ها و اسامی مشابه در میاد هست و گرنه هر کسی حاضره برای آینده ی خودش و مملکتش جون بده پول که چیه.
به مغزم خطور کرد کاش دولت ما هم اطلاعات جامعی مثل بسیاری از نقاط دنیا می داشت تا:
تا آقای دکتر احمدی نژاد خوشه هاش دونه می داشتندتا مجبور نشه دم همه رو ببینه و حالا برا کلی افراد که به پول یارانه عادت کرده اند جداشدن اینچنین سخت باشه
تا آقای روحانی مجبور به سیاست چماق و هویچ باشه و از انواع روش های مبتنی بر علوم روانشناسی ، مدیریتی ،سیاسی ،ژورنالیستی ، افتصاد خرد و کلان و .... استفاده کنه تا افراد از یارانه شون که حالا حق مسلمشون شده بگذرند. حتی تهدیدی سه برابری بکنه که جز تهدید چیزی نیست.
تا آقای .....(رئیس جمهوری بعدی) نمی گفت تو رو خدا انصراف بدید و گرنه ..
ولی از این حرفا گذشته من معتقدم اینجا از اون جاهایی هست که باید جو گیر شد حتی اگه بعدا و در کوتاه مدت به چندین نقطه ی مختلف هم فشار بیاد نفع جوگیر شدن و انصراف در دراز مدت بیشتره
پس ایهاالناس اگه امروز جوگیر نشید کی می خواد بشید
آیها الوالدین برا بچه ها تون می خواهید چی تعریف کنید.
ایهاالرعیات اهل اعتماد باشید به آقای روحانی که هم درس دین خونده و هم درس حقوق ،تو کارگاه سیاست بوده و هم دوست و رفیقای اقتصاد دان داره اعتماد کنید.(اگه بعدا راضی بودید که چه بهتر اگر نبودید اینم روش)
ای شما که سر دوراهی گیر کرده اید راهی رو برید که بتونید در ظاهر فردا قیافه شو بگیرید .من با باطن آدما که کار ندارم اگر صد جا هم سوختید سوختید می تونید یه کارایی بکنید.
آقا 45 هزار تومن که 45 ملیون تومن نمیشه. با یک کم انعطاف یه کم غرغر یه کم تحمل حل میشه میره.دولت هم قول داده افزایش ها با شیب مناسبی اعمال بشه که مردم سختی ها شو احساس نکنند و به تدریج عادت کنند.
از ما گفتن انتخاب با شماست:
آخرشم این ترانه یادم اومد:
سر دو راهی می شینم،
بازم یه ترانه ی دیگه یادم میاد
نمیشه از تو گذشت به سادگی :
پراکنده گویی
بد نباید گفت با خورشید و ماه
دل نباید بست بر ابر سیاه
عشق را باید به هر ویرانه دید
هر نگه را شاعر پیمانه دید
سینه را باید سپر کرد و گذشت
کینه را از دل بدر کرد و گذشت
نور خورشید از برای بودن است
نی برای خویشتن فرسودن است
قطره شو تا عاقبت باران شوی
ذره شو تا راهی جانان شوی
زندگی قبل از من و ما بوده است
سبزه و گل سبز و زیبا بوده است
آنکه پندارد که کشفی کرده است
گو که خود را یاب, دنیا بوده است
زندگی هر روز یک افسانه است
کس نمی داند چه در پیمانه است
چون نمی دانی که فردا چون شود
نوش جان کن زآنچه در میخانه است
گاه اگر دلتنگ باران می شوی
با حضور اشک شادان می شوی
غیر خویش خویش همراهی مجو
دل به خود می بند از کاهی مجو
شاد و حزین گذشت و این نیز بگذرد
فرش گلین گذشت و این نیز بگذرد
گاهی سوار اسب مرادی گهی به زیر
آن اسب و زین گذشت و این نیز بگذرد
"محمود مسعودی(ساده)"
دلی دارم در دام زمونه
گرفتار می و جام زمونه
خدا را همرهان راهی نمایید
که تکراریست ایام زمونه
"محمود مسعودی(ساده)"
گاهی قلم گم می شود در دست هایم
گاهی خودم گم می شوم در لحظه هایم
گاهی حقیقت می رود از زندگانی
گاهی مجازی می شوی حتی به آنی
آری همین است زندگی،گه این و گه آن
یک سو سرآغاز است و یک سو خط پایان
باید که چید از لحظه ها حرف نهانی
ورنه به سطحیات خود باید بمانی
"محمود مسعودی(ساده)"
نسیم فرودین گوید که برخیز
بلند بانگ زمین گوید که برخیز
نمان در کوچه تنگی های دلتنگ
عرق ها بر جبین گوید که برخیز
به کوه و دره و دشت و دمن شو
طبیعت هم همین گوید که برخیز
به دشت لاله های زرد و سرخش
چو شیرین انگبین گوید که برخیز
به جاری گشته آب جویباران
نوایی دلنشین گوید که بر خیز
طواف کعبه واجب گشته امروز
خدای شرع و دین گوید که برخیز
شکوفا گشته صحرا ، گل دمیده
زبان گل ببین گوید که برخیز
کنار گلستان بلبل غزل گو
به آوایی بهین گوید که برخیز
بنوش آرامش صحرایی دشت
که هر سوی زمین گویدکه برخیز
فقط امروز حر ف ساده بشنو
که حکم فرودین گوید که برخیز
"محمود مسعودی(ساده)"
بخوان مرا که خسته ام
راه فرار بسته ام
بس که سکوت کرده ام
از لب خود گسسته ام
ز باغ بین فراریم ،گلی نچیده شاکیم
درون خود تنیده ها به دلخوری نشسته ام
نه کوه دعوتی گرفت نه راه همتی نمود
بس که به گود رفته ام درون گل نشسته ام
بخوان مرا که خسته ام
ولی بسان هسته ای، به فکر رستنم هنوز
پوست از آن شکسته ام
"محمود مسعودی(ساده)"
نسیمی دوش در گوش سحر گفت:
به کوهستان گل و
صحرا گل و
باغ است پر گل
به دشتستان گل و
دریا گل و
راغ است پر گل
نشاید بستری غیر طبیعت
چو باغستان گل
دنیا گل و
تاق است پرگل
نشاید غیر گلزاری نشستن
چو در بستان گل و
اینجا گل و
آنجاست پرگل
"محمود مسعودی(ساده)"
کیستی عریان پنهانم بیا
ای امید باد و بارانم بیا
طفل دل در سینه خواهان تو است
همچو گل در باغ و بستانم بیا
نه زمستانی ،نه پاییزی نه غیر
ای همه اصل بهارانم بیا
فاتح دروازه های لایزال
ای کلید نور تابانم بیا
تا قیامت راه رحمت باز هست
ای رحیمم نور رحمانم بیا
در دل تنگ ضمیر ناخوداگاهم نشین
آتشی افتاده بر جانم بیا
خاک و خاکستر ز یک پیمانه اند
غم مخور در شام پایانم بیا
بغض اگر باشد ز دل خواهد گذشت
ای عبور سبز یارانم بیا
بگذری از من عذابی در ره است
مگذر از این لحظه، جانانم بیا
شدم هیزم زدی آتش به جانم شعله ور گشتی
شدم خاکستر و گفتم که رستم از غم دنیا
ندانستم که بر بادم و تو دامی دگر گشتی
"محمود مسعودی(ساده)"
نی بترس از رو زگار و نی ز چرخ
عاقبت خرد و خمیرش می کنی
چرخ ظلم روزگار و جور چرخ
"محمود مسعودی(ساده)"
عطر گل در مخمل سبز چمن پیچیده است
زلف باران خورده بر دوش سمن پیچیده است
ماه بر بام بلند آسمان شاعر شده
جامه ای نو بر تن حرفی کهن پیچیده است
لاله در رقص است و بلبل فکر آواز بهار
دشت عاشق گشته و بوی ختن پیچیده است
نوعروسان در چمن در جستجوی یار خود
زلف گل بر شانه های یاسمن پیچیده است
تازه است خاک زمین از لطف پاک آسمان
بوی بارانست در دشت و دمن پیچیده است
دی گذشت و بهمن و اسفند هم دنباله رو
شور فروردین میان انجمن پیچیده است
گلرخان تقدیس گلها می کنند وقت بهار
شعشعی از تازگی در هر کهن پیچیده است
دامن گلزار رنگین است و مست روزگار
زان شکوفه بر درختان ،بی ثمن پیچیده است
بانگ می آید زمستان رفت و می روید بهار
حس رویش در ضمیر ما و من پیچیده است
ساده بیرون شو ز خود دامان صحرا را ببین
بین بهاران گوش برف بی وطن پیچیده است
"محمود مسعودی(ساده)"
سخت است بگذرانی بی پول زندگانی
و آن طرفه تر که باشد هنگامه ی جوانی
اما بدان که مکنت ، آید به دست روزی
اما کسی ندیده است این عمر جاودانی
شادان نشین و خرم ، حتی میان گلخن
در جوی دائم عمر نبود به جز روانی
این بگذرد و آن هم ،بر پیر و بر جوان هم
خوش باش و دل قوی دار،حتی شده زبانی
کشتی گرت شکسته،صد راه گر که بسته
کوشش کن و توکل ،منشین به بی زبانی
طوفان به راه و دریا ،یا در مسیر و صحرا
غرقاب کن غمت را ، با موج شادمانی
گویم که شادمانی ، اکسیر زندگانیست
آخر رسی به ساحل ز آن موج آنچنانی
این ابر ناامیدی ، بادیش در کمین است
بسیار ها گذشت و این هم رود به آنی
ساده ز شیر برگیر ، این طفل بی زبان را
دیوانه باش و عاشق در دام زندگانی
"محمود مسعودی(ساده)"
به وقت عید و هنگام جوانی
غنیمت دان دو روز زندگانی
نه فرصت بهر فردا گفتنت هست
به شادی بگذران تا می توانی
به وقت عید کوهستان قشنگ است
هزاران تیر وی را در تفنگ است
اگر یک دم روی تا کوی جانان
نسیم کوی بینی رنگ رنگ است
سرت شاد و لبت پر خنده بادا
ز عطر عاشقی آکنده بادا
در این سال جدید و موسم گل
دل از غیر خدایت کنده بادا
"محمود مسعودی(ساده)"
تو را صلح و صفا پرونده باشد
درونت شور و شادی زنده باشد
چو خورشید ار که دایم نور زایی
ز نورت عالمی سرزنده باشد
"محمود مسعودی(ساده)"
اول به خدا سلام ای آدم ها
دوم به شما سلام ای آدم ها
سوم به تمام انس و جن عالم
با لطف و صفا سلام ای آدم ها
"محمود مسعودی(ساده)"