بزن باران بزن باران


شعر بزن باران بزن باران


بزن باران بزن باران


بزن باران که دلتنگم

بزن بر لحظه های نامراد و ناهماهنگم

بزن آهنگ نو در ساز بی آهنگ هف رنگم

بزن باران بزن باران

که سقف خانه ام آهنگ می خواهد

نوایی تازه از افسانه ای همرنگ می خواهد

چو بلبل باغ و بستانی ز صدها رنگ می خواهد

بزن باران  بزن باران

که شعرم خیس و تر گردد

صدای خفته در قلبم به عشقت بارور گردد

سکوت خفته در لب ها به یادت پر شرر گردد

بزن باران بزن باران

که گرمایم بخشکانی

ضمیر تشنه ی جان را به طوفانی بحنبانی

شراب عشق و ایمان را به اندامم بنوشانی

بزن باران بزن باران

که چترم کهنه گردیده

زبس دلتنگ باران است فقیر و مرده گردیده

درون خویشتن امشب بسی افسرده گردیده

بزن باران بزن باران

که چترم نور می خواهد

به وقت بارش ابرت دو دست حور می خواهد

برای شاعری هایم دلی معمور می خواهد


بزن باران بزان باران

که دلها ناشکیبایند

رفیقان خواب و یاران بی نصیب از عشق دریایند

تماشای صدف ها را به ساحل ها نمی خواهند

بزن باران بزن باران

که جوی آب خشکیده

لبان همدلی با هر ترک صد بار رنجیده

برای مردم بیدل زمین خواب دگر دیده

بزن باران  بزن باران

که زلفانم رها گردد

نصیبم عشق های خفته در تک قطره ها گردد

دو چشمم ذره ذره با حقیقت آشنا گردد

بزن باران بزن باران

نخشکد چشمه ی خسته

نخسبد  حس سربسته ،نماند پسته دربسته

نگردد باد دل خسته ،نجنبد خاک از هسته

بزن باران بزن باران

گرفتارم ،گرفتار دلی زارم

کنار بستر خوابم دو صد پیمانه می کارم

به سوی ابرهای آسمان دست دعا دارم

بزن باران بزن باران

که سازم کوک نو باید

نیازم آب و جو باید، دلم هم های و هو باید

زمستان است است  و گندم سیر او  باید


بزن باران بزن باران

صفا خشکیده بر لب ها

که بحر عشق مان افتاده و شوریده در تب ها

سرود شادمانی رفته و رنجیده از شب ها 

بزن باران بزن باران

پرستو راه می جوید

قناری آه می گوید ،کبوتر ماه می بوید

و گنجشک دلم هِل هل کنان اکراه می شوید

بزن باران بزن باران

بترکان پیله هایم را

بلرزان شاخه هایم را، بیفشان دانه هایم را

به سوی شمع افسرده ،بخوان پروانه هایم را

بزن باران بزن باران

که مجنون باز دلتنگست

نصیبش کوه و دشتی خالی از لیلای خوشرنگ است

و  فرهادی ز دست خسروی با کوه در جنک است

بزن باران بزن باران

که راه آسمان ها خط خطی گردد

و شاید قامتی در زیر باران بهر بوسه منحنی گردد

و شاید اخر قصه دل از دلبر به الطافش غنی گردد

بزن باران بزن باران

بکوب امشب بکوب امشب

به کوهستان به دشتسان به گل ها و به باغستان

به احساسات ناب عاشقان مانده در بی تابی بستان


بزن باران بزن باران

که عزلت می کشد ما را

که تیر و ظلم و نیرنگ می برد ما را

که ترس  دوری گل می خورد ما 

بزن باران بزن باران

که نیلوفر به روی اب گل زاید

شناور گردد و در قصه ی احساس پل زاید

به شهر عشق و عرفان فاز و نل زاید

بزن باران بزن باران 

دوباره زنده کن دل را

ز مجنونی ز لیلایی پر و آکنده کن دل را

ز شیرینان  خوش و سرزنده کن دل را

بزن باران بزن باران

که تو از آسمان هایی

برای ما زمینی ها نماد لطف الاهی

برای عاشقان زیباترین احساس دنیایی

بزن باران بزن باران

که یاس روی دیوارم جوان گردد

گل و گلبوته های عشق بر لب ها عیان گردد

و شاید بوسه ای در گوشه ای دنبال آن گردد

بزن باران بزن باران

که ماهی ها به آب برکه برگردند

و طوطی های دلخسته به شرح قصه برگردند

و آدم شاید از یک راه نافرمان نافرموده برگردد

بزن باران بزن باران

مرا بازم هوایی کن

دچار عشق های زیر باران خدایی کن

برای بوسه ای تا کوی یارم رهنمایی کن

بزن باران بزن باران

هنوز از دست تو دلتنگ دلتنگم

همین امشب به دادم رس که با احساس می جنگم

به عقل خویش شک دارم مزن دیگر تو هم انگم

بزن باران بزن باران

که خواب دشت سنگین است

و رودی در سکوت انگار از خود رفته غمگین است

و کوهی بی حضور رود،کافر کیش و بی دین است

بزن باران بزن باران

که نامت سربلند آسمان باشد

که عشقت تا ابد چون قله ی آتشفشان باشد

و احساست نماد شعر و شور عاشقان باشد

بزن باران بزن باران

بزن باران رهایم کن

به لبخند قشنگ قطره هایت آشنایم کن

به لفظی شاعرانه راهی عرش خدایم کن

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 2 + ارسال نظر
پروانه 1393/05/30 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام
شعر بارانی "بزن باران "بهانه ای می شود تا دلم آواز در آواز باران بیفکند و نگاه پرسرو صدای باران را در قاب خیس پنجره بشنوم...
باران که میزند رشته های شاد باران ، تر میکند ذره ذره هوا را و قطره قطره آن رقص میگیرد روی چتر لحظه هایم....
باران که می زند می شنوم چک چک آواز باران را ،می بینم دلتنگی یک ابر را بر بلور قطره های روی شیشه...
باران که می زند نوای دلم نمناک می خواند...
کاش زیر باران گام زد و لحظه های تازه ای را آغاز....
کاش نه باران بند بیاید ونه لطافت پس از آن....

بزن باران بزن باران

زیبا نگاشتید ممنون

فرا 1393/05/30 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام
دنیایی از احساسات و تشبیهات و تعابیر بارانی در کلمات این شعر زیبا می رقصند...
در پشت تمام بغضهای بارانی این شعر سخاوتی است که سکوت باران را می شکند
فراوان زیبا سروده اید بر پایه نگاه وسیعتان...

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد