-
مادرم
1394/01/20 13:49
میم یعنی ماه، یعنی مهربان ماه مهری مهر ماهی مادرم آ یعنی آب، یعنی زندگی یعنی تو آب حیاتی مادرم دال یعنی دل، یعنی بندگی یعنی بر دل ها تو شاهی مادرم را یعنی روح یعنی رهنما یعنی هر لحظه پناهی مادرم ماه در آبی و دل در راه و روح جلوه ای از اصل ذاتی مادرم "محمود مسعودی"
-
تحریم لبت
1394/01/18 07:42
با شرط و شروط عشق بازی کردی عاشق شدی و بنده نوازی کردی خوشحال شدم شکسته تحریم لبت افسوس دوباره صحنه سازی کردی "محمود مسعودی"
-
به سرم می زند
1394/01/14 20:47
به سرم می زند این بند ز بن پاره کنم بدرم پیله ی خودساخته را بفریبم خود خودباخته را به سر کوی نگاری یا سر کوه بلندی بروم بنشینم به سر صخره ی از سنگ سیاه رو به دشتی که فقط سبزه و گل می روید پشت بر هرچه دلم تنگ کند نی چوپان بستانم بزنم نی بزنم نی ز پی اش ها، ز پی اش هی کوله ام را به زمین بگذارم با گداجوش پر از خاطره ام...
-
بوسه ی خصوصی
1394/01/01 23:15
عید امد و وقت دیده بوسی گردید سرما شد غنچه ها عروسی گردید برخیز که تالار طبیعت خدا امادست هنگامه ی بوسه ی خصوصی گردید محمود مسعودی
-
صیح فروردین
1394/01/01 08:08
صبح فـــروردین به ناز آمد ببین غنچه لب وا کرد و باز آمد ببین دیده واکن بر نسیـــــــم روزگار عشـــــق با راز و نیاز آمد ببین "محمود مسعودی"
-
آشق هنـوزم عاشق است
1393/12/22 09:57
سر اگر از عاشقی افتد هنـــــوزم آشق است وزن دارد، قافیه، آشق هنـــــوزم عاشق است بیم سر نبود مرا وقتی که جان خــواهم گرفت آنکه از سر بگذرد در هفت دولت عاشق است "محمود مسعودی"
-
سر کوه بلند هی های و هی های
1393/12/21 19:36
چقدر این چرخ گردون ناز داره کمون و تیر و بس سـرباز داره همه دارن به جنــگ مو میاین دلــم هر لحظه تکّ و تـاز داره ------------------------------------- سر کوه بلند هی های و هی های بیاد گلنسا در نی کنم نای بسی آه از جگر آمــــد ولـــی حیف نیامـد گلنسا هـی وای و هـی وای "محمود مسعودی"
-
راز جامانده
1393/12/21 00:01
هوا انگار بارانیست ولی در من ولی درمن صدایی بسته می گوید که این باران نخواهد گفت با من راز رویش را سکوتی تلخ بر اندیشه هایم سایه افکنده کدامین راز جامانده مرا نشکفته می خواهد یکی در من می گوید که سنگلاخی نداری قصد روییدن نداری قصد بشکستن هنوز حس شکفتن در تو جاری نیست ز بس با سنگ کوه یکخانه ای ،یکدل نداری در دلت اندیشه...
-
بهار می روید
1393/12/16 07:47
غــزل غـــزل ز دیده ی من انتظار می روید عسل عسل ز نگاهــــــــــت بهار می روید بیا بیا که با تو عسل می شود غزل هایم بغـــل بغـــل ز شـــــهد لبانت قرار می روید "محمود مسعودی"
-
کوک دل را ساز کن
1393/12/08 15:27
نازنینا چشـــــــم مستت را به رویم باز کن گه خمـــــارش کن برایم اندکی هم ناز کن تا که خــــــــــــوش باشد به دوراز غم دلم دل به ما بسپار گاهی،کوک دل را ساز کن
-
هر کسی در جای خود زیبا بود
1393/12/02 20:58
قله ای مغرور و شاد و قد بلند گردن عشاق بودش در کمند دشت ، غمگین در میان کوه بود شکوه می کرد و دلش مجروح بود کوه می گفت : من بلند بالای شهر و کشورم ناظر دنیای دشت و بسترم هر که او خود را رساند سوی من افتخاری هست بر اعضای تن چشم های جمله عالم سوی من فکرشان درحسرت گیسوی من ناظر دشت و دمن تا باغ من در فصول سرد و فصل داغ...
-
فلسفه ی نامگذاری ریزگردها
1393/11/25 16:46
چندین سال است که داستان ریزگردها جدی شده است ولی هر بار که ریزگردها راه می افتند می آیند، سریع بزرگان هیئتی رو برای مشاهده ریزگردها به جنوب و غرب می فرستند تا بدانند دروغی و توطئه ای در کار نیست و از طرفی به چشم خود ملاحظه فرمایند و اگه زورشون رسید جلوشون رو بگیرند، ولی ریزگردها همونطور که از اسمشون پیداست ریزند و اهل...
-
کوتاه بینی
1393/11/25 08:21
عمر کوتاه است یا کوتاهی از افکار ماست راه ناپیداست یا بی راهی از رفتار ماست دلخوشی گم گشته ای از ادمیزاد است یا یا که شهر ناخوشی زاییده ی پندار ماست زندگی دام است یا آدم به دام افتاده است چشم نابیناست یا ناگفته ای در کار ماست شربت شیرین ز فرهاد زمان جامانده است یا که خسرو استخوانی در دل غمدار ماست آسمان لطفش به نوع...
-
سر کوه و کمـر
1393/11/23 21:53
سر کوه و کمـر ای داد و بیداد تو آهو می شدی مو مرد صیاد تو با ناز و ادا در پشت بــــــوته مو می کردم تو را فـریاد فــریاد "محمود مسعودی"
-
فرصت نقاشی
1393/11/03 19:06
زندگی فرصت نقاشی است وقت محدود ولی کافی است چشم هایت دست هایت گوش ها و لب و دندان هایت فکر هایت حرف هایت قدم و پای و همه اعضایت همه رنگین قلم نقاشند بوم نقاشی اندازه ی یک عمر درازا دارد تک تک نقطه ی آن مقصد و معنا دارد نوع و موضوع و هدف ازاد است راستی داشت یادم می رفت پاک کن نیست در این نقاشی قلمت تا که به کاغذ برسد...
-
این جماعت
1393/10/24 22:26
کوه هم باشی میان دشت چالت می کنند گر الف باشی میان جمـــــع دالت می کنند پیش رو از مهر می گویند و از مـــــــردانگی پشت ســـر تقلید اعمال و مقالت می کنند گاه با تیر جفا گنجشـــــک دل را می کشند گر نمیــــــــــری تیغ تیزی زیر بالت می کنند گر که شاخت میوه ای رنگین و دل انگیز داد با هـــــــزاران زیر و بم یکباره کالت می...
-
همین کافی است
1393/10/21 18:43
عابر جاده ز من می پرسید آخر این راه کجا خواهد بود من به وی می گفتم دو طرف سبز و هوا ابری است آسمان آبی و آفتابی است ابر چون هست امید شب بارانی است گر زمن می پرسی همین کافی است "محمود مسعودی"
-
فتنه بر پا می کنی
1393/10/21 18:20
با نگاهـــــــت در دلم هی فتنه بر پا می کنی گه گــــــره می بندی و گاهی گره وامی کنی تیر مـــــــــژگانت رهــا گردیده ، تا بر دل رسد می نشینی گوشه ای تیرت تماشا می کنی بهر یک بــوسه که خواهی داد روزی یا که نه هی مــــــــرا در کوه غم پایین و بالا می کنی می نویسم قصه را وقتی به زلفت می رسم با طناب گیــــــــــــــسوان...
-
شاعر نمی میرد
1393/10/15 09:53
شاعر نمی میرد با کلمه ی مرگ تنها خون از رگ هایش به شعرهایش منتقل می شود و شعر مرگ نمی شناسد پس شاعر می ماند "محمود مسعودی" بیاد "جمهور سمیعی" که پرکشید
-
کله قندی بساب
1393/10/13 08:41
صبح هنگام وقتی که مهر چشمک زد وقتی احساس به غلیان آمد وقتی خیال بالغ شد کنار پنجره ی عمر رو به سبزی دشت استواری کوه بی کرانگی دریا و حتی بی تابی شهر امید را صدا بزن آرزو را هم دستشان را در دست هم بگذار برایشان کله قندی بساب و بگو تا آخر عمر با هم باشند و تو را تنها نگذارند "محمود مسعودی"
-
بهـــانه ها را کم کن
1393/10/13 08:17
مایم و تویی گمــــــانه ها را کم کن پیش آر دهان فســانه ها را کم کن یک بوسه ی دزدانه مرا کافی است از دست شدم بهـــانه ها را کم کن شهریست پر از لب زرشکی ای دوست گه گاه یکی چادر مشــــکی ای دوست هر چند که قصــــد جمله ویرانی ماست ماییم و یکی لب تمشــــکی ای دوست من در دل خود هــــزار تا دل دارم هر لحظه هزار بیت خوشکل...
-
بخندید و بخندانید
1393/10/06 22:20
خنده باید زد به ریش روزگار ورنه دیر یا زود پیرت می کند سنگ اگر باشی خمیرت می کند شیر اگر باشی پنیرت می کند باغ اگر باشی کویرت می کند شاه اگر باشی حقیرت می کند ثروت ار داری فقیرت می کند گاز را بگرفته زیرت می کند عاقبت از عمر سیرت می کند گر زدی قهقه به ریش روزگار ریش را چرخانده شیرت می کند دل به تو داده دلیرت می کند...
-
غم نان
1393/10/05 17:54
غم نان را نه تو می فهمی نه من غم نان را پدری بر سر راه و گذری مادری خسته بدون پدری دختری وقت عروسی به پیرانه سری پسری وقت شکستن به پیش دگری غم نان را یک کاسه روی، بی حضور حتی عدسی نان خیسده به هرم نفسی خس خس سینه به امید کسی کودکی وقت غروب هوسی می فهمد غم نان را: اشک های بی رنگ، گریه های بی نام سینه های دلتنگ بغض های...
-
لعنت به شیطان
1393/09/25 21:08
ای وای تو و چشـــــم تو و حال عجیبت کافر شده ایمان من از شرم نجیبت با ناز چو شیطانی و بی ناز چو شیطان ابلیس فــــــــرومانده از این رسم غریبت این شهـــــر پر از فتنه که دربند تو باشد ای وای جـــــوانی که شود یار و حبیبت من قصه مــرغی که فتادست به طوفان از آن بتر آن کو که خورد گــــــول و فریبت برگیر ز سر...
-
مهم خاطره است
1393/09/25 02:53
چای یا قهوه فرقی نمی کند مهم بهانه است که داریم شعر یا ترانه فرقی نمی کند مهم خاطره است که می سازیم "محمود مسعودی"
-
بی غلط نیست
1393/09/19 12:44
یار می آمد و در دل هیجـــــــــان می افزود قلب تنگیـــــــده ی من را ضربان می افزود گه به چشمان من از مهر نگاهی می کرد نگهـــــــــــش تاب و تبم را نگران می افزود من که مشتــاق ترین بوته ی باغش بودم حس مشتاق مــــــــــرا ناز عیان می افزود روزه ی بوســـه که از کنج لبش می گفتم وقت عید امده بود و رمضــــــــان می افزود...
-
کوه دشت بشر
1393/09/19 10:41
کوه عظمتش به زندگی بخشیدن به دشت است نه به ارتفاعش دشت ابهتش به زندگی بخشیدن به بشر است نه به وسعتش بشر ارزشش به زندگی بخشیدن به دیگران است نه به خودش ،محمود مسعودی،
-
از آیینه
1393/09/17 07:23
از آیینه می دانید تنها بدآموزی آیینه چیست: تکثیر من در شکست اوست از آینه آموختم: میزان و جهت انحنا و انعطاف عامل بزرگ و کوچک شدن است. با شکست آیینه تکثیر می شوی ولی حتی با سرهم کردن آن هم آن آدم اول نخواهی شد هر آینه با اندازه ابعاد خودش تو را نشان می دهد از آینه های کوچک انتظار تصویر تمام قد نداشته باش یادت باشد چه...
-
شبیخون
1393/09/14 11:10
دو بیتی می نویسم تلخ می گردد قرارم در غزل ها فسخ می گردد شبیخون خورده انگار آرزوهایم که احساسم دمادم مسخ می گردد "محمود مسعودی"
-
از دست تو
1393/09/12 16:11
مو از دست تو تا گــــردون بنالم میون کـــــــــوچه و میدون بنالم نباشد ناله ام را گر جـــــــــوابی بنالم تا که شم بی جون بنالم نگه بر آسمــــان ها دارم ای دوست دلم در کهکشان ها دارم ای دوست کجا بودی که غیبت کــــــــرده بودی ز دست تو فغان ها دارم ای دوست