-
دفتری با مهر های جابجاخورده
1391/09/06 10:47
منم و لحظه های تا خـورده دفتـری با مهـر های جابجا خورده باید از اول بشمارم لحظه هایم را شاید یک لحظه جابجا خورده باید حسابرسی کنم حساب درآمد و مالیات بقچه هایم را شاید بدهکار و بستانکار در دفتر حساب هایم جابجا خورده باید بلیط پرواز زندگی را عوض کنم همین امروز همین لحظه کاش بینم که ساعت حرکت حداقل این یک بار جابجا...
-
مغرور مشو
1391/09/01 16:51
مغرور مشو به خود که جاهی و مقامی داری سازی دهلی، باغ و بری، برگ و نوایی داری برگ چون گفت طلایی شده ام بر زمین فتاد هشدار، غره چو شدی پا بر سر چاهی داری
-
کرشمه تایید
1391/08/29 17:48
به قطره قطره باران به لحظه لحظه امید به دانه دانه گندم به بوسه بوسه تردید به جرعه جرعه جام های ساقی سیمین فقط به گوشه چشمی بگو کرشمه تایید
-
کیست کو بشنود صدایم را
1391/08/28 15:29
خاطراتم ورق ورق شدند اما جمع کردم دوباره برگ هایم را مبادا که گم کنم دوباره آن ها را شعر کردم تمام لحظه هایم را برگ برگ دفترم پریشان بود گاه غافل گهی شتابان بود هر ورق بوی قصه ای می داد زنده کردم تمام قصه هایم را گرچه بعضی برگ ها بی وفا بودند در پی قصه ای جدا بودند من هنوزم زپای نفتادم جستجو می کنم تمام مانده هایم را...
-
گل حسـرت
1391/08/24 11:50
گل حسرت به پاییز آمد اما، همیشه خواب او خواب بهار است درونش شعله های زرد بینی که یاد لحظه های وصل یار است گل حسـرت تک و تنهـا کنار خـار روئیـده ز ره جـامـانده و در حسرت دیدار روئیـده بهاران را به امیدی درون خانه اش مـانده به روز زرد پاییزی ز عمق سینه تبدار روئیده گل حسرت خاطرات بهار را ورق می زد بغض های انتظار دفتر...
-
تیر های آختـه
1391/08/24 09:03
دو تک بیت ابر سیه روی تو را پنهان کند از چشـم ما هر دم شعاع عشق تو گوید زبان حال ما خویش را در پرده می داری ز نور چشم ما با تیر های آختـه ز چشمت چـه می کنـی
-
به هر سو قدم زدم بودی
1391/08/22 15:23
هر بار که دفترم را ورق زدم بودی هرکجا دست بر هر قلم زدم بودی بی خویش رفته بودم به باغ تنهایی در هر نگه به هر سو قدم زدم بودی در میان سبزه ها میان شب بوها هر طرف که بیادت نفس زدم بودی کوه و دره و دریا ، جنگل و صحرا هرکجا سور و ساتی بهم زدم بودی نگه ار بر زمین یا بر آسمان کردم شعر گفتم به هر طرف زدم بودی در میان گیسوان...
-
محو نگاه تو شدم
1391/08/22 10:54
امشب ای یار چنان محو نگـاه تو شدم محو چشمان تو و روی چو ماه تو شدم که دگر از دل خویشـم خبری هیچ نبود گم شدم در خود و پیدای پگاه تو شدم
-
سوز داغ
1391/08/21 23:57
نمی پرسی چرا چون لاله در خون است رخسارت منم چون لاله سوزی داغ بر قلب و جگر دارم
-
شور فرهاد و کوه بیستون
1391/08/21 23:50
عجب نی دار اگر فرهاد کوه بیستونی را کند از جا ز سوز عشق شیرین است که سوزش بر جگر دارد عشق شیرین بیستون را بی ستون سازد ولی شور فرهادی بباید در میان پیدا شود تو ای انسان بس عاشق ز پاکی شور فرهادی که گر خسرو بگوید کوه کوهی را بدرانی اگر خسرو یکی شب تیشه ای بر سنگ می کوبید امیدش بود که فرهادی رسد بر وصل شیرینی
-
دو زیبا در یک جای چگونه جای می گیرد
1391/08/20 08:13
صبح زیبا گاه دلم می گیرد خورشید شعله می شود به دست و پای می گیرد بغض دلتنگی و دوری دوباره در درونم پای می گیرد صبح زیباست بغض هم زیباست مانده ام دو زیبا در یک جای چگونه جای می گیرد خدا ، می شود آنروز را که بینم دوری زما کناره می گیرد بغض خفته است و خورشید، جان دوباره می گیرد صبح زیبا هرگز دلم نمی گیرد
-
لب وا نکردی تو چرا
1391/08/19 20:13
عاشـق شـدم بر ذره ها باور نکـردی تو چرا گفتـی قبـولـم می کنی لب وا نکـردی تو چرا از شـام خـود تا صبح تو راه درازی آمــدم باور نـداری گر مـرا از کس نمی پرسـی چرا رد دلم تا کوی تو حک شد به جان و هم دلم گـر از دلـم رنجیـده ای با عشـق این مشکـل چرا ساقی به باغ میکـده مـی را گرفـت از دست من گر با منی مشکـل بود جـور و جفـا...
-
حتی با عبور تو از ذهن ،خونم به جوش می آید
1391/08/19 07:44
حتی با عبور تو از ذهن ،خونم به جوش می آید گویی مورد حمله واقع شدم تمام گلبول هایم به جنب و جوش می آید خواهم که آرام کنم حضورت را ولی تمام سلول هایم برای درک حضورت در خروش می آید تنها علاج من و خون و گلبول و سلولها دلنوشته ای است که گاهی ز سینه بی عقل و هوش می آید
-
نخواستم به تو بگویم
1391/08/18 20:19
نخواستم به تو بگویم که چقدر دلم تنگ می شود و در این دلتنگی چقدر از خودم دلخورم چه بغض ها که درونم را می فشارد و اجازه ظهور ندارند من باید قوی باشم که الگوی تو باشم و بغض من باید همیشه فروخورده باشد خدای من تنها تو از وجود آنها با خبری و تنها امید من برای خواندن لالایی تا خوابشان ببرد
-
در زیر کاج ها بر فراز شهر بعد از باران
1391/08/18 19:27
در زیر کاج ها ، بر فراز شهر ، بعد از باران و خیسی زمین عشق زنده می شود وقتی که نور به آینه های ساخت باران می خورد و سبزی کاج و زردی پاییز را بر تو نمایان می کند وقتی که شعر های خفته در عمق بوی خاک و هوای دل انگیز باران ذره ذره جان می گیرند تو را روانه باغ های پر از رویا می کنند کاج ها دالانی خیس می شوند که اگر موتور...
-
به لحظه ها سوگند
1391/08/17 19:55
به زمزمه به تبسم به لحظه ها سوگند به ثانیه به تکلم به سبزه ها سوگند مرا به قـلـب تو راهیسـت می دانـم به شبنم و به ترنم به دیده ها سوگند
-
قصه هر روزه کارمند در تهران
1391/08/16 14:26
صبحدم صدای قارقارک همسایه از خواب می پراندم وای ساعت گذشته و من هنوز در خوابم کت را به پا و شلوار را به تن کرده یا ناکرده دگمه آسانسور به زیر انگشتم دوان دوان بسوی ایستگاه پرواز می کنم از سطح تا به عمق زمین با پله می روم آه مگر چند پله است انگار این زیر زمین شهری شده دراز زیبا و خوشکل و ملوس با مردمانی خواب آلود...
-
چل سالگی زمان پختگی
1391/08/16 13:46
بر ما گذشت روزگار و بر شما نیز هم گشتیم گرفتار چهل سال و بل بیش هم چل سالگی زمان پختگی ما بود ولی عـاشق توان شدن بر خود و بر روزگار هم
-
درکوب ها در حال زنگ زدن
1391/08/15 21:33
درکوب ها در حال زنگ زدن هستند واز ترس مرگ محکم به در چسبیدند کاش کسی هم به فکر فاصله ها بود اگر درکوب ها بمیرند فاصله ها به سمت بی نهایت میل خواهند کرد
-
کاش کمی منطقی تر باشیم
1391/08/15 21:12
دو روز گذشته ۲ اتفاق متفاوت ولی از جهاتی مرتبط به هم برام افتاد که در هر ۲ مورد دلم گرفت ۲ دل گرفتن متفاوت. اول اینکه حدود ۲ هفته پیش در خواست تهیه بلیط برای ماموریت داده بودم از آنجا که به مسافرت رفته بودم پیگیری نکردم درخواست تا کجا رفته تا اینکه روز گذشته زنگ زدم به مسئول تهیه بلیط گفتم بلیط هامو تهیه کردی بنده خدا...
-
آرزوی وصل
1391/08/15 21:04
من آفتاب حسن تو بر خویش دیده ام عشقت به جان و دل درویش دیده ام گر دیده ای که بنده شـاه جهـان شدم من آرزوی وصل تو در پیش دیده ام
-
تا باران بعدی
1391/08/15 14:17
بغض تو نطفه ای است همیشگی در وجود من باران که می آید جان می گیرد هی بزرگ می شود و جایش تنگ زایمانش چشمه ای می شود و برای لحظه ای آرامم می کند تا باران بعدی
-
هجوم دیوار
1391/08/15 13:59
اینروز ها هر جا نگاه می کنی هجوم دیوار است هجوم آهن و سیمان و قیرهای سیاه آهن هایی که دارازند و بر کوتاهی قد آدمی می خندند سیمان هایی که سختند و راه بر نفوذ می بندند قیر هایی که سیاهند و با حضور نور می رقصند اینروز ها احساس پشت دیوار است حتی به گرد عشق دیوار است به گرد عاطفه دیوار است به گرد ثانیه دیوار است به گرد...
-
یارب تو شاهـدی
1391/08/14 23:11
یارب تو شاهـدی که راز هـای دلـم پـر کشیـده اند قـدی به قـد سرو های باغ صنوبر کشیده انـد ناقابلم ولی به قلب و جان خسته من فرصتی بده تا بشنود ز خود به کدام و کجا سرکشیده اند
-
درد می خواهد
1391/08/14 17:21
درد می خواهد که درد آلوده شد شعر می خواهد که از نو زاده شد دردی بی دردی ندانـی چـون بود درد می خواهـد که آتش زاده شـد
-
غدیر همیشه بر سریر می ماند
1391/08/14 16:15
غدیر نه اول است و نه آخر غدیر نقطه ایست در میانه عالم نقطه ای که کج فهمیده شد و شاید هم کج فهمانده شد و شد نقطه آغازی بر طبل جدایی جدایی که تن امت را لرزاند و شد آنچه نباید می شد اگر غدیر همان بود که مصطفی می گفت امروز یکی بودیم و یکپارچه کاش آخرت خواهان دنیااندیش اندکی فکر امروز امت بودند و از خویش می گذشتند غدیر در...
-
کودک و خر سواری
1391/08/14 15:59
کودکی بنشست بر یک خر ، سوار رفت و رفت تا دید یک خر بی سوار آن دو خر بر جان هم شاکی شدند گه لگد پران گاه دیگه دندانی شدند عاقبت کودک ز پشت خـر فتـاد هیچ عضوی سالم از او جـانماند او سقوطی کرد و بس سختی بدید سال ها بگذشت تا شادی بدید گاه در دنیای بی حد و حساب این خریت ها شود پر آب و تاب این خـریت ملتی را می کشــد سال ها...
-
باور نمی کنی
1391/08/14 15:35
باور نمی کنی که: طلوع تو باغ عشق مرا بارور کرد و غروب تو تمام سبزینه های عشق مرا خشکاند
-
آسودن نمی دانم
1391/08/14 14:49
من آن موجم به دریایی که آسودن نمی دانـم به شب ها ماه تابانم که خوابیدن نمـی دانـم گذار عمر می گیرد ز انسان شبنم صبح جوانی را ولی جنگی عیان دارم که جز بودن نمـی دانـم
-
کاش آنزمان
1391/08/13 22:52
کاش آنزمان که یاد تو بر جان من اخگر بودی شاخه و برگ باغ بی شعری من تر بودی کاش برگشت زمان ممکن بود و آن زمان ساقی میخانه اشعار معطر بودی کاش یک ساغر و فقط یک ساغر بیاد زلف تو مرا در برابر بودی کاش من بودم و تو مست سـراسـر بودی کاش بر آتش جان من تو اخگر بودی کاش در قصه شبانه من تو اخـتر بـودی کاش آغوشی گشاده منتظر بر...