دلتنگی واقعی

دلتنگی واقعی آدمیزاد از روزی شروع میشه،که می فهمه جدی جدی عمر کوتاهه،آنچه یک عمر شنیده فقط تعارف نیست،چقدر کار ناکرده و راه نرفته داره،چقدراطرافش ناشناخته هست.

چی می تونست باشه و چی هست،چه کارها می تونست بکنه و چه کارها کرده.

اونوقت خواب و خوراک و آرامش ازش گرفته می شه

از یه طرف می خواد عقب مونده ها رو جبران کنه،دنیا رو کشف کنه ،از خیلی چیزا سر در بیاره،خیلی چیزا رو تجربه کنه.

از طرفی:

 بعضی چیزا وقتشون گذشته،برا بعضی چیزها وقت نداره،برای بعضی توان ،و برای بعضی شرایط،اونوقت از همیشه دلتنگ تر میشه 

دلتنگی دست از سرش بر نمی داره، رفتنی نیست،چنبره می زنه رو تموم عقل و فکر و احساسش

تازه می فهمه تموم دلتنگیای یک عمرش،در حد گرم کردن همه نبوده

بگذریم که:

بعضی ها هم هرگز این نوع دلتنگی رو تجربه نمی کنند خوش به حالشون

"محمود مسعودی"

نظرات 1 + ارسال نظر
ashna 1394/04/28 ساعت 11:30 ب.ظ

تا کودک هستیم ،جهان بیکرانه ای است،پر از رمز و رازهای شیرین و مشتاقانه منتظر آینده ایم .اما چه زود به لحظه هایی می رسیم که کرانه های جهان آشکار می شوند،پی به سراب هایی می بریم که آب پنداشته ایم و فرصت هایی که چون ابرهای زودگذر از دست رفته اند. امیدوارم که کودک درون مان برای همیشه عمر همچنان مشتاق و پویا و در جستجوی شگفتی ها زنده بماند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد