من دلم می خواهد

من دلم می خواهد

صبح که می رسد

نسیم به همه ی خانه ها سر بزند

و تذکر بدهد که هیچ دلتنگی مجاز نیست

چون که حلال هیچ مشکلی نیست

با یا بی دلتنگی شب خواهد آمد

و یک روز و 12 ساعت نور تمام خواهد شد

من دلم می خواهد صبح که می شود

فرشته ای سوار بر بال های نورانی

به خانه ها سر بزند

گیسوان خفته را نوازش کرده

بقچه ای از امید را زیر بالش ها بگذارد

و تا شب همان اطراف نگهبانی دهد

من دلم می خواهد صبح که می رسد

نم نم باران شیشه ها را خیس کند

تا برای دیدن بیرون مجبور به باز کردن پنجره باشیم 

تا اکسیژن تازه به مغزمان برسد و

و بفهمیم که شاید فردا باران نبارد

من دلم می خواهد

صبح هنگام حرکت اجباری یا اختیاری در پیاده رو

شاخه ها را دقیق تر و عمیق تر نگاه کنیم

و جوانه هایی را که خبر از رویش بهار دارند بفهمیم

من دلم می خواهد اگر بلبلی آن دور و بر نبود

جیک جیک نامنظم گنجشک ها را لابه لای شاخه ها به فال نیک بگیریم

و بدانیم که ...


من دلم می خواهد بهتر:

ببینیم

ببویم

بشنویم

و زندگی کنیم

چون نسیم و خورشید هر روز هست

و شبنم و نم نم هم خیلی وقت ها هستند

آنچه دلمان می خواهد هست

ولی از کنارشان ساده می گذریم

من دلم می خواهد به آنها احترام بگذاریم

برای دیدار ما آمده اند

آنها قاصدانی بی زبانی هستند

که نه  از بی محلی ما سر بر می گردانند و نه خسته می شوند

ولی انصاف نیست

نبینیم ، نبوییم ، نشنویم 

نگوییم ، نجوییم و تکثیر نکنیم

انصاف نیست

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد