مگرنه

این راه پر از سنگ و سفال است مگرنه

پرآبی رود از کرم و لطف جبال است مگرنه

خورشید همه لطف خدا است بر عاشق

بی نور رخش حرف و سوال است مگر نه

جنگل که شده مامن و ماوای دل سبز

بی لطف رخش حرف محال است مگر نه

هر چند کویر تشنه و تفتیده ی آب است

جز او چی کسی فکر وصال است مگر نه

تقوا همه اندیشه و احساس خداییست

آدم همه جا محو گل روی جمال است مگر نه

برگرد به دریای خود ای قطره ی ناکام

جز دامن دلدار همه فکر و خیال است مگر نه

گوهر که ز دریای طلب در صدف توست

گر دیر بجنبی قدمش سوی ملال است مگر نه

ای ساده چه دانی که کمینگاه زمانه

فرصت ندهدتا که ببینی مجال است مگر نه

"محمود مسعودی(ساده)"

نظرات 1 + ارسال نظر
فرا 1392/08/24 ساعت 11:25 ب.ظ

ممنون برای شعری عمیق ،پاک، روشن وتفکر برانگیز .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد