مایم و تویی گمــــــانه ها را کم کن
پیش آر دهان فســانه ها را کم کن
یک بوسه ی دزدانه مرا کافی است
از دست شدم بهـــانه ها را کم کن
شهریست پر از لب زرشکی ای دوست
گه گاه یکی چادر مشــــکی ای دوست
هر چند که قصــــد جمله ویرانی ماست
ماییم و یکی لب تمشــــکی ای دوست
من در دل خود هــــزار تا دل دارم
هر لحظه هزار بیت خوشکل دارم
طعم لب زعفـرانی تو را می دانم
با قـافیه های بوسه مشکل دارم
"محمود مسعودی"