ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
شهر من با کاج هایی سربلند
می کشاند دل به دام و می نماید در کمند
شهر من با کاج ها بیدار و قلبش می تپد
تازه می سازد نفس با هر تقلای درخت
شهر من معتاد این اکسیژن است
در نبود ابر و باران،
در حضور خاک و طوفان
کاج ها منبع احساس سلامت شده اند
تا بگیرند شکاف دل بی تاب کوبر
سوزنی برگ رفوگر شده اند
روزگار بازی
گوکی از کاج خدا
لنگ لنگان وسط میدان بود
تا که در رهگذر خاطره ها
بگذارد اثری و بماند در ذهن
روزگار کوزه
که نگهبانی آب خنکش می کردند
تا عبور خاشاک یا سقوطی بی تاب
آرامش آب را پریشان نکند
شهر من
سبزترین حس کویرست به فریاد بلند
قد برافراخته بر بام زمان،
در بلندای بلند باغران
کوه هایی که ز اعماق زمین
پی اصرار زمان آمده اند
و درختانی به دیدار کویر ،
که پابسته و دلبسته مقیمش شده اند
کاج های شهر من
شاعرانی هستند
ساکت و احساسی
قدبلند و مغرور
که پر از حس شکوفایی دل ها هستند
هر که قدر کاج را می داند
هدیه می گیرد از او مصراعی
و من اکنون به زبانی ساده
به شما می گویم
سبزی او شعر گلخند من استسوزن او سوز لبخند من است
قد بلند باغ در بند من است
شهر کاجستان بیرجند من است