ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تو رفته ای ز باغ خاطره من چگونه بمانم
چنین یگانه و تنها چسان چگونه بمانم
به وعده
ی وصال تو باغ بال و پر می زد
کنون که خلف وعده نمودی چگونه بمانم
ببین نه
میوه ، نه گل ، نه برگ مانده بجا
بگو کنون که لختم و عورم چگونه بمانم
به آب
رفته زجو چشم های من نمی گرید
ولی به جوی خشگ حضورت چگونه بمانم
غروب وقت دل بریدن است و تنهایی
ولی طلوع بی تو به من گو چگونه بمانم
تو رفته ای وباغ هم به حسرتم باز است
به آه کشیدن و حسرت بگو چگونه بمانم
ببین فقط گل هرز است ز خاک می روید
به عمق این سکوت تناور بگو چگونه بمانم
اگر چه ساده ام نه آنکه بی گذر به آب زند
کنون که راه گذرنیست بگو چگونه بمانم
امید زنده نگه داردم و گرنه در این باغ
درخت احتضار ببار است بگو چگونه بمانم
جناب مسعودی حتما اشعار زیبایتان را به ثیت برسانید که درگیر سرقت ادبی نشه
سلام
حرف شعر باحرف عکس یکی نیست،یه عکسی بذارین که بیشتر جای خالی رو فریاد بزنه ،اون آپارتمان دور دست بکر بودن عکسو ازش گرفته ....
هر عکسی مطمئنا کاستی هایی خواهد داشت