جوانی

جوانی نانموده عاشقی ناکرده بگذشت  گران عمری که نادانسته تکفیرش نمودم



جوانی گم شد از دستم  و اکنون من تهی دستم

خدا دست تهی دستان نمی گیرد خدایا من کجا هستم



جوانی خوشه چینی بود و بگذشت       نچیدم خوشه ای باری ندارم




جوانی روزگار شو ر و عشق است         به جز از عاشقی خسران نمودی 





تو را روز جوانی شور باید    تو را آبی از آن انگور باید

ولیکن آب انگوری که سر را   به اوج آسمان پر شور ساید







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد