دیدار دماوند

کوله بر بسته دلم تا که به دیدار دماوند برود

تا به نزدیکترین نقطه ی ایران به خداوند برود

کوله بربسته که از کوه و در و دشت گذر کرده به اوج

سوی یک  حس فراتر ز دل  و دلبر و دلبند برود

سوی آن قله ی بی تاب که همواره مرا می خواند

سوی آن حس خوشایند که در او،شده دربند برود

 سوی آن تنگ دهانی که طعم لب او گوگردیست

بهر یک بوسه تفتیده به صد قصه و ترفند برود

 برود زلف سفیدش بزند شانه ز گرمای کویر

یعنی تا اوج دماوند ز دل لوتی بیرجند برود

آری آری سخنی هست میان من و آن قوی سپید

آتشی هست که باید پی یک دانه اسفند برود

ساده عمریست که در حسرت نوش لب اوست

وقت آنست که با رزگل و آیینه و سرقند برود

زندگی پازل اوجست و فرود،قیامست و قعود

قطعه ای گم شده باید پی آن تا به دماوند برود

محمود مسعودی

@sadeabad

فایل صوتی در کانال تلگرام