بی تو ای عشق

بی تو ای عشق در این غربت زندان چکنم

گر دهندم همه ی ملک سلیمان  چکنم

وفتی اینجا همه سنگند و هوا بی باران

اینهمه بذر ز احساس گل افشان چکنم

صنعت و علم بهم ریخته اوضاع  بشر

اینهمه شعر و غزل در سر بی جان چکنم

چون درختی که به زیر خس و خاشاک فتد

خاطرات خوشم از عهد بهاران چکنم

من بدون تو در این بادیه ی شهر نشان

در غروبی که رسد صبر به پایان چکنم

من و این شهر نه انگار که هم را دیدیم

من کافر شده با نسل مسلمان چکنم

مسجد و مدرسه وقتیکه ندارد سودی

گو به من با کتب مانده به میدان چکنم

می نویسند که عشق از سر و رویم جاریست

من فرومانده به یک نقطه ز ایمان چکنم

بی تو ای عشق تمام کلماتم مرده است

گو که با مرگ غم انگیز عزیزان چکنم

آنهمه قول و غزل کز نفسم می بارید

همه تخریب شده با تب هجران چکنم

غافل از هر چه خدا گفت و طبیعت فرمود

من گم گشته در این صنعت سیمان چکنم

شاعری خسته ز دودم، به خیابان تا کی

درد دل را به که گویم به خیابان چکنم

"محمود مسعودی"

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر خانم 1394/11/02 ساعت 06:49 ب.ظ http://sahar8.vba.ir

خیلی ممنون از وب سایت خوبتون که فوق العاده عالیه....واقعا متشکرم....
6516

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد