من از مرگی قبل از مرگ می ترسم

من از مردن نمی ترسم

من از مرگ امید و آرزوهایم

ز خطی که به پایان می رساند جستجوهایم

من از خاموشی یک حس دنیاگرد می ترسم

من از اینکه نبینیم خواب دریا را

نپویم راه جنگل را ،به دور از کوه بنشینم

لبم خالی ز اشعار و نگاهم خالی از عطر طبیعت

یا بدون جستجوی حس زیبایی میان لحظه ها گردد

من از تکرار خورشید و غروب مانده در یک قاب ،

من از رودی که شد مرداب می ترسم

ز بی برگی ،ز بی عاری ، ز  دلمرگی و بی باری

از اینکه پر شود اندیشه ام از هیچ  و پوچ رنگی سرخاب  می ترسم

من از زخمی بدون درد،

من از اندیشه های زرد

من از بی دردی یک مرد

من از مرگی بدون مرگ می ترسم

من از  مرگی  قبل از مرگ می ترسم.

محمود مسعودی(ساده)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد