من از یاد تو سرشارم

در این شب ها
 که دلتنگی
 مرا بر هر در و دیوار می کوبد
و عوعوی سگان
از راز یک دیدار می گوید
در این شب ها
 که دبّی
 در میان آسمان شهر پیدا نیست
من از یاد تو سرشارم
چه باز آیی میان کشتزارانی
که بذرش دادی و آبش
چه هرگز
نگذری از جوی بی تابش
چه تنها در خیالم
کهکشان هفتمی باشی
که من هرگز نمی دانم
ره و صبح و سرانجامش
من از یاد تو سرشارم
کنار پنجره 
روی همان میز قدیمی
رو به شهری دودمان برباد
برایت قهوه میریزم
بیادت شعر می خوانم
بدستت می دهم
احساس پرواز میان ابرهایم را
و آهسته به چشمت زل زده
در گوش می گویم
من از یاد تو سرشارم
برایت فال حافظ را 
بدون شرح می خوانم
برایت شعر نیما را 
میان جنگلی از درد می خوانم
به روی
شاخه های سبز غافل مانده
از رودی که راهش کج شده
سوی کویر نامرادی ها
ز یک پروانه
که در پیله ی تنهاییش
حتی جوانی را به پای مرگ می ریزد
تمام قدرت خود را میان لحظه ها
جاری نموده
برای صد و شاید بیش می گویم
من از یاد تو سرشارم
من از یادت نمی کاهم 
گرم یاد آوری یا نه*
محمود مسعودی
------------------------
*گرم یادآوری یا نه--- گرفته شده از اشعار نیما
نظرات 1 + ارسال نظر
من 1394/09/08 ساعت 11:00 ب.ظ

اووووووف عجب آغازی!
در این شبها.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد