درد عاشقی درد کمی نیست

مرا جز کوه و صحرا همدمی نیست
که درد عاشقـــی درد کمی نیست
غلـــــط بود آنچه می پنداشتم من
اگر گــــــویم پشمانم غمی نیست
چه حاصــــل بی رخ یاران نشستن
به شهری که بجز دود و دمی نیست
 اگر مجنــــــــــون لیلا گشته باشی
بجز در کــــوی یارت زمزمی نیست
ز کوهستان غرور،از دشت وسعت
همــــــــه جز آرزوی مبهمی نیست
چه می ماند مرا زین عمــــــر بر باد
سپاهی که برایش پرچمی نیست
منی کاواز بلبل مـــــــــی شنیدم
کنون حتی به برگم شبنمی نیست
شبی دیوانه خواهم گشت بی تو
خدایا شاهدی که محرمی نیست
محمود مسعودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد