من از چشم تو افتادم تو از چشمـم نمی افتی
تو آن ابرو و مژگانی که با اشکـــــم نمی افتی
منم شبنم به برگ گل و لیکن شاد و سرزنده
که گر صد بار هم افتم تو از رسمـم نمی افتی
تو ابــــــر جنگل ابــــری که در اوجی و زیبایی
اگر باران نباری هم تو از شبنــــــم نمی افتی
تو همچون همنوردانی گهی دوری گهی نزدیک
ولی از پای اگر افتم تو از مرهــــــــم نمی افتی
تو چون باد خــزان بر من وزیدی تا سقط گردم
من از شوق تو رنگینم تو در خشمـم نمی افتی
تو بر من شمع سوزانی و من پروانه خــوشدل
که گر از بال و پر مانم تو از نسلــــم نمی افتی
اگر زخمی و گر مــــــرهم اگر باغم و گر بی غم
تو با من همرهی هر دم تو در شکًــم نمی افتی
زدستت رفتم و رفتی ولــی در سینه می مانی
که گر از اسب افتادم تو از اصلــــــم نمی افتی
محمود مسعودی
زیبایی و وفاداری یک عشق باشکوه با وجود نامهربانی یار...
شعر قشنگی بود. ممنون
ممنون از لطف شما
خیلی قشنگ بود و لذت بردیم. ممنون آقای مسعودی عزیز.
سپاس