روزی هشت ساعت

ساعت پنج و سی: 
زیننننننننگ 
سکوت می شکند
با شروع یک تکرار 
و سپس :چیزی شبیه صبحانه
ساعت شش: درب خانه، صدای آسانسور
شش و بیست :ترمز تاکسی 
 هفت:درب دور سرت می چرخد
نشانه در سوراخ
و صدایی از آهن،
 عجیب غربت زا
ولیک ساده و قاطع:
تردد شما ثبت گردید
حکم:
هشت ساعت
سلول انفرادی
با اجازه ی تردد
 در بند عمومی
هواخوری آزاد
با نماهای از:
دود تهران و البرز کوهستان
مسهل:
سه لیوان چای 
هر دو ساعت یکی
برای آرامش
تقویتی:
 یک وعده غذا
دوازده تا دو
حق انتخاب:آری هست
یقلابی در دست
یا ایستاده در صف
و سپس
پلک ها سنگین
فکر ناآرام
حروف آشفته
و ناگاه به سرت می زند
مرخصی یا ...
نه فرار ممکن نیست
دو ساعتی مانده
دوباره آلونک
دوباره رایانه 
هنوز مانده به چار
خشاب آماده
فشنگ آماده
نشانه بر ماشه
ساعت شاااااانزده
شلیک می شوم
به سمت چرخونک
دوباره آزادی
واقعا !!!
واقعا آزادی؟!!!
چه خوش خیالی تو 
انبساط قفس مبارکباد
محمود مسعودی
نظرات 1 + ارسال نظر
یحیی 1394/06/25 ساعت 05:48 ق.ظ

چقدر قشنگ فضاسازی کرده بودید:) ممنون آقای مسعودی عزیز:)

ممنونن از حضور شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد