عجیب دلتنگم

عجیب دلتنگم
چنانکه بغض نه تنها گلو
که تمام وجودم را می فشارد
بازوانم مدام 
سراغ تو را می گیرند
و گرمای تو را تصور می کنند
عجیب دلتنگم
چنانکه اشک نه تنها از دیدگان
که از تمام سلول هایم سرازیر است
دست هایم مدام 
سراغ تو را می گیرد
و گیسوان تو را به تخیل می کشند
عجیب دلتنگم
چنانکه خیال نه تنها سلول هایم
که تمام ملکول هایم را به تکاپو واداشته است
رگ هایم مدام 
سراغ اکسیژن را می گیرند 
و تو را چون خون گرمی به تصویر می کشند
عجیب دلتنگم
چنانکه کلمه ی عجیب
در مقابل دلتنگیم نارساست
کلماتم مدام
سراغ حروف جدید را می گیرند
تا بتوانند تو را به توصیف کشند
عجیب دلتنگم
محمود مسعودی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد