راز جامانده

هوا انگار بارانیست

ولی در من 

ولی درمن

صدایی بسته می گوید 

که این باران

نخواهد گفت با من راز رویش را

سکوتی تلخ بر اندیشه هایم سایه افکنده

کدامین راز جامانده مرا نشکفته می خواهد

یکی در من می گوید 

که سنگلاخی

نداری قصد روییدن 

نداری قصد بشکستن

هنوز حس شکفتن در تو جاری نیست

ز بس با سنگ کوه یکخانه ای ،یکدل

نداری در دلت اندیشه ی رفتن

نداری قوت بازو  

نداری جوشش و جنبش

برای جذب باران حقیقت

ذره ذره خاک باید شد 

گهی با باد و گه طوفان

گهی با رود های جان

سفر باید نمود آغاز

تا که در گوشه ای از خاک خدا

تا که با بارشی از ابر رها

چشمه های هنرت باز شود

تو اگر سنگ بمانی  نه که امروز

که هرگز نخواهی رویید

"محمود مسعودی"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد