غم نان

غم نان را نه تو می فهمی نه من


غم نان را پدری بر سر راه و گذری

مادری خسته بدون پدری

دختری وقت عروسی به پیرانه سری

پسری وقت شکستن به پیش دگری


غم نان را

یک کاسه روی،

بی حضور حتی عدسی

نان خیسده به هرم نفسی 

خس خس سینه به امید کسی

کودکی وقت غروب هوسی

می فهمد


غم نان را:

اشک های بی رنگ،

گریه های بی نام

سینه های دلتنگ

بغض های در دام

دیده های بی نور

نورهای بی گام

صبرهای بی صبر

سر های بی شام


غم نان

را دندان می فهمد

وقتی به جنگ نان می رود

زبان می فهمد

وقتی فقط سکوت می کند

گوش می فهمد

وقتی حتی پنبه هم ندارد

صورت می فهمد

وقتی با سیلی سرخ می شود

 

غم نان را شاعر هم نمی فهمد

رئیس و وزیر و مشاور هم نمی فهمد

امار و ارقام  متناطر هم نمی فهمد

روشنفکر معاصر هم نمی فهمد


غم نان

را فقط بی نان می فهمد



عده ای گوشت ،عده ای استخوان می خورند

عده ای همچو زالو از این و از آن می خورند

عده ای نیمه شب ها زبان می خورند

عده ای خون دل را گران می خورند

عده ای دسترنج پیر و جوان می خورند

عده ای غصه ی دیگران می خورند


عده ای از غم نان نان می خورند

گاه پنهان،گاهی عیان می خورند


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد